eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تهمت نالایقی بر ما زدی رفتی، قبول در پی لایق برو، ما هم تماشایش کنیم - شاهین پور علی اکبری
بازیچه ی هر ایل و تباری شد عشق انگیزه ی هر خلافکاری شد عشق حافظ ! تو عروج عشق را دیدی و من دیدم چه دروغ شاخداری شد عشق
«زبان حال حضرت رقیه س» قبل از این من طفل بودم حال اما پیرزن غصه بعد از رفتنت بر قلب من آوار شد این‌قدَر غم دیده‌ام از دست من خارج شده کی به دنیا آمدم صدسالِ من انگار شد این خدانشناس‌ها انگار عادت کرده‌اند بی جهت سیلی زدن عادت سپس رفتار شد مادرت در پشت آن در مثل گل پژمرده شد باز هم این ماجرا در کربلا تکرار شد مادرت در کوچه من در کربلا خوردم کتک باز هم تکرار آن از کوفه تا بازار شد آه من دیدم که دیگر خواهرت محرم نداشت خوب شد رفتی ندیدی دیدنش دشوار شد بارها جان کنده ام تا اینکه اینجا بینَمت راه رفتن با سرت بابای من کِش‌دار شد جان بابا واقعا جانی ندارم پا شوم در زمانی آمدی پیشم که تن بیمار شد راستی بابا ببخشم اینکه من هم زنده‌ام اینکه باشم زنده بعداز رفتنت اجبار شد جان زهرا مادرت زودی مرا با خود ببر دیگر از دنیای بی تو روح من بیزار شد
دردِ فراق آمد و آشفته حالی اش باید گلایه کم کنم از جای خالی اش صیاد من که بال و پرم را شکست و رفت دیگر چگونه پر بکشم در حوالی اش گفتم که در خیال منی، گفت : بی خیال آتش به جان من زده این بی خیالی اش گاهی به یک اشاره گل‌آلود می شود یک برکه نیز با همه‌ی آن زلالی اش من آن کویر چشم به راهم که سالهاست دیگر کنار آمده با خشک سالی اش
نمی‌داند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه‌ام فهمید مدت‌هاست مدت‌هاست به جای دیدن روی تو در «خود» خیره‌ایم ای عشق! اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست جهان بی‌عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل تحمل می‌کنم هر چند جانکاه است‌ و جانفرساست در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست 🌱
نبین بر گونه‌ام حکّاکیِ ذکرِ عقیقت را به دستِ ساربان یک شب شدم بیدار، چیزی نیست
گم گشته ام به شوق ؛ که پیدا کنی مرا ! دیوانه گشته ام ، که مداوا کنی مرا ... دیریست کنجِ خلوتِ غم ها نشسته ام شاید ز چشم های غم ، امحا کنی مرا پوشانده ام تمامِ خودم را زِ عالمی ؛ با این خیالِ خوش ، که تماشا کنی مرا هرگز نبوده شورِ کسی جز تو در سرم جانا چه می شود که تمنا کنی مرا ؟! من قطره ام ، تو برکه ، نه ! دریاچه ی منی ! نزدیک تر بیا ، که غرقه ی دریا کنی مرا ... خورشیدِ من ! بدون تو سرد است زندگی من شب شدم ، بتاب ، که فردا کنی مرا ... دیگر مرا نشانی از احساس و شور نیست آماده ام ، که باز ، تو شیدا کنی مرا ... من بی بهانه «بودم» و من را ندیدی و ؛ گم گشته ام به شوق ، که پیدا کنی مرا ...
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند تنها به این بسنده نکردند شامیان پا را از این که بود فراتر گذاشتند بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟ آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی بر جان لاله‌های پیمبر گذاشتند دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌‌ساله تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند آن شب فرشته‌ها همه از عرش آمدند بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند سهم تو گریه بود و همین گریه‌های تو چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند از انتقام گفتم و شعرم تمام شد این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
از پیچک گل بـه قامت نــور سلام بر شاخه ی مست عطرِ انگور سلام خورشید جهان نشسته بر مسند صبح بـر هـر گلِ سر بـه زیــر ، از دور سلام
فضایل زنان از نگاه سعدی زن خوب کسی است که، خصوصیات زیر را داشته باشد: الف_ پارسایی و فرمانبرداری از شوی: زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا ب_موافقت و سازگاری: برو پنج نوبت بزن بر درت چو یاری موافق بود دربرت
ج_غمگساری: همه روز اگر غم خوری غم مدار چو شب غمگسارت بود در کنار د_ دوستی با شوی: کرا خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست
ه_دوستی با شوی: کرا خانه آباد و همخوابه دوست خدا را به رحمت نظر سوی اوست و_مستوری و پوشیدگی: چو مستور باشد زن و خوبروی به دیدار او در بهشت است شوی