سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل مارا، پشیمان نه
سراسر،صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه
یکی فریاد میزد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
یکی فریاد سر میداد بر پیکر سری دارم
که آن را میسپارم دست تیغ و بر گریبان نه
برای او که کشتن را صلاح خویش میداند
تفاوت میکند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آریجهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
کلاه پهلوی هم کمکم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آنها کلاه زورگویان، نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفتهایم «آری»
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران «نه»
کجا دیدیکه یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما میشود تحریم، کتمان نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما «تل آویو» است، تهران نه!
محمد حسین ملکیان
آبادی شعر 🇵🇸
سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه غم دین بود در اندیشه مردم، غم نان نه شبی ظلمانی و تاریک حاکم بو
ارسالی اعضا در لینک ناشناس👌👏👏👏👏🍀🍀🌸
آبادی شعر 🇵🇸
خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت
مرا برای جهنم، تو را برای بهشت
من و تو هر دو به یک صورت آفریده شدیم
یکی در آیینه زیبا، یکی در آیینه زشت
گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور
که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت
اراده ای است به گمراهی و هدایت ما
کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟!
اگر بناست بمانیم زیر این آوار بگو
دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
#فاضلنظری
عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم
فکر کن! قافیه تنگ است بیا دل بدهیم
لشکر چشم تو از هر طرفی آمده است
عشق آمادهی جنگ است بیا دل بدهیم
شهر احساس مرا بغض فرو ریخته است
سخن از توپ و تفنگ است بیا دل بدهیم
دستهایم که بگیری نفسم می گیرد
بوسه یک جام شرنگ است بیا دل بدهیم
موج بر ساحل احساس دلم مد شده است
موج سرشار نهنگ است بیا دل بدهیم
دل به فتوای نگاهت ندهم پس چه کنم
مفتی عشق زرنگ است بیا دل بدهیم
شیخ فهمیده که نامحرم عشقیم ولی
شیخ هم رنگ به رنگ است بیا دل بدهیم
تو پرستو تر از آنی که تو رو شعر کنم
تا زمین مایهی ننگ است بیا دل بدهیم
توی شهری که حرام است کبوتر بودن
عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم
#ارس_آرامی
بیتو مهتاب شبی"... کاش نبودم بیتو
"باز از آن کوچه"... کاش نرفتم بیتو
"همه تن چشم"... کاش نمیشد بیتو
"به دنبال تو"... کاش نمیگشت بیتو
کاش در آن کوچه پُر چشم مهتاب زده
نمیرفتم، نمیگشتم، هیچ نبودم بیتو
ارس آرامی
خواجهی پیر حذر داد که سر میشکند دیوارش
ای هزار سر به فدای تو و آن کوچهی پر آزارش
به جفا گر سر عاشق شکنی نیست ملال
گو دل عاشق مشکن چون گنه است این کارش
#ارس_آرامی
منم و دفتر شعری که پر از اسرار است
شرح دلتنگی و دیوانگی ام بسیار است
شهر را ناله ی دلتنگی من پر کرده
ناله هایم همه از حسرت یک دیدار است
بند بند بدنم چشم شده ، اما حیف
بین چشمان من و دیده ی او دیوار است
عشق از دست دلم خون جگر خواهد خورد
دیده چون دیده ی نادیده من خونبار است
خبر از حال دل تنگ نداری شاید
روز هر عاشق دلتنگ چو شامی تار است
قصه از غصه ی بسیار نوشتم امروز
درک کن حال دلی را که چنین غمدار است
#اسماعیل_حاج_علیان
دوستان فاصله تا تازه شدن یک قدم است
فصل دیدار جهان پشت در صبحدم است
بنشینید همین دم نفسی چاق کنید
کنج ایوان دلم چای غزل تازه دم است
#ناهید_خلفیان