به تو خو کرده ام، مانند “سربازی” به “سربندش…تو معروفی به دل کندن… مونالیزا به لبخندش
تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-…-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد…
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!
به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش
گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند…
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست…
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش
چه حالی داشتم با رفتنت؟ “سربسته” می گویم…
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش…
#حسین_زحمتکش
🖇🌱
تو را من دیده ام با او، بماند حال و احوالم
به هم میآمدید اما تو سهم قلب من بودی
#مریم_رستاک
#ارسالیاعضا
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی
گر گناه است محبت، تو گنهکارتری...
#عماد_خراسانی
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من هر چه غلط بود فراوان کردی
#یاسر_قنبرلو
#ارسالیاعضا
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
دوباره بغض، کمی آه علتش اینست
حرم نرفته بمیرم، خجالتش این است
♡
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
🌱🖇
تا صحبت آغوش تو شد مرجع مان گفت:
هرگونه گناهی که محال است،حلال است!
#مجید_باقرزاده
#ارسالیاعضا
♡
°•°•°[ @Crazy313 ]°•°•
چه قدر حس زلالی ست شاعرت باشم
شریک خلوت شب های خاطرت باشم
چه قدر با تو قشنگ است منتظر ماندن
قطار باشی و من هم مسافرت باشم
قرار باشد و بوسه، درخت باشد و برگ
به کوچه کوچه ی پاییز، عابرت باشم
سکوت باشی و خواهش، کلید باشم و در
شراب باشد و بستر، مجاورت باشم
همین دو جمله ی کوتاه راز خوشبختی ست:
به خاطر تو بمانم... به خاطرت باشم...
مسعود جعفری
@Aydin67R68
قسم به حضرت چشمت گناه خواهم کرد
حریم قلب تو را قبله گاه خواهم کرد
اگر چه بنده ی دل بودنم خطاست ولی
به حکم عشق تو را پادشاه خواهم کرد
هزار پاره جگر را.. غروب یوم الحشر
برای گونه ی سرخت گواه خواهم کرد
اگر خطاست..و یا اشتباه..بوسه ی من
تمام زندگی ام اشتباه خواهم کرد
دوباره هجرت خورشید اگر فرا برسد
به لطف صبر شبم را پگاه خواهم کرد
نمیکنم گله از هیچ کس..ولی یک شب
حسود را به خدا روسیاه خواهم کرد
هزار بار به دوزخ اگر برند مرا
دوباره میکده را روبراه خواهم کرد
ای هر سخنت قطره ی باران بهاری
باید که بر این تشنه ی بی تاب بباری
من معدن حرفم پرم از شعر و تغزّل
امّا تو عزیزم به خدا حرف نداری
سیب است و انار است و عسل هست و شکر نیز
واجب شده بر خوان لبت شکرگزاری!
تو قصّه ی "شیرینی" و من شاعر "مجنون"
این گونه بعید است به من دل بسپاری!
سیگار و غزل چاره ی بی حوصلگی هاست
یک شعر بمان پیشم اگر حوصله داری
مصطفی الوندی
.
گم گشته ی اين شهر و ديارم تو كجایی؟
آرامی دل جز تو ندارم... تو كجایی؟
دنبال تو ميگردم و داني كه تو ای دوست
خورشیدی و كانون مدارم تو كجایی؟
بر اين دل غم ديده ی من عقده گشایی
صدها گره افتاده به كارم تو كجایی؟
من در پی مهتاب توام ماه نشانم
بنشسته سياهی به كنارم تو كجایی؟
در موج گرفتارم و در ورطه ی توفان
بر قايق بشكسته سوارم تو كجایی؟
چون اشك كبابم كه در آن آتش عشقت
خون ميچكد از ديده ی تارم تو كجایی؟
می آيی سراغم ولی آن روزی كه بايد
دستی كشی بر سنگ مزارم تو كجایی؟
🌸
مثل شعری قابل تحسین که بی تشویق نیست
هیچ خطی مثل ابروی تو نستعلیق نیست!
فائزه محمودی
پیوسته بدان ابرو و مژگان بدهم دل
طفلم، چه کنم؟ بازی من تیر و کمان است
#محمد_سهرابی
.
من همان ابر پریشان شده ی دلگیرم...
که اگر دیر به دادم برسی میمیرم...
وقت باران شد و آنقدر خرابم که دگر...
نکند لشکری از واژه مرا تفسیرم...
آسمان یاد مرا زنده نگه دار که من...
وارث دردم و با خاطره ها درگیرم...
سرزنش کردن من باطل و بی فایده بود...
عقل من دست دلم بوده و بی تقصیرم...
یک نگاه ازطرف چشم تو هم کافی بود...
تا که در آینه نابود شود، تصویرم...
بازهم شب شد و تکرار قدم پشت قدم...
منم و فرش خیابان که شده تسخیرم...
M
قایق شورشگر خود .تا به دریا می بری
کشتی دریانوردان را به یغما می بری
تور خود گسترده ای بر عمق دریای دلم
اینهمه صید از دل ما جمله یکجا می بری
لااقل باید بدانی زخم دل ماند به جا
صید دلها کرده ای اما تو بی ما می بری
با غزل عشوه نمایی می کنی بر اوج موج
ساحل امن دل ما را به سودا می بری
دل به دریا گر زنی دریا اسیر دام توست
روزی ساحل نشینان را تو تنها می بری
فتح #طوفان می کنی با یک نسیمی در بهار
هر دلی را مایلی آن را به اغما می بری
🌺
تو در هواے منے ؛ پاے رفتنم لنگ است
ببین چگونه زمین با هوا هماهنگ است !
چه عاشقانه دچار همند دلهامان
دلت گرفته براے من و دلم تنگ است
شبانهروز ، تو خورشید و ماه من هستی
همیشه بین شب و روز بر سرت جنگ است
پرانده خواب مرا طعم گرم چشمانت
همان دو قهوهے داغے ڪه خوب و خوشرنگ است
تویے ڪه وصل شدے بر ضمیر متصلم
همیشه نام تو بر این ضمیر ، آونگ است ..
.
حال ِمن را فقـط آن فاضـلِ معـروف نوشت
«بی "تـــو" هر لحظه مرا بیمِ فروریختن است..!»
#امیرحسین_اثناعشري
جانِ من ، بر منِ دیوانه ، چو دیوانه نخند ،
حرمت عشق ، نگهدار ، چو بیگانه نخند ،
عیب ما نیست که ویران شده ایم ، ویرانیم ،
هر که میخندد ، بخندد ، تو به ویرانه نخند ،
راحم تبریزی
من نمک گیرِ لبانِ شور و شیرینِ تو ام
شاعرِ شوریده یِ موهایِ پرچینِ تو ام
قصه گویِ خوابِ شب هایِ سیاهِ چشمِ تو
عاشقِ گلگونه هایِ سرخ و رنگینِ تو ام
بودنم در بودنت معنای بودن را گرفت
در نبودت ابری ازغمهای نمگینِ تو ام
من لبالب از لبانت بوسه ها برچیده ام
مست ازآن پیمانه های خنده آگین تو ام
تو مسیحایی و با هر دم مرا زنده کنی
تو اهورایی و من آتشگه دین تو ام
تو دعایِ مستجابی ، در نیازِ چشمِ من
من پیاپی در پیِ پیکی از آمین توام
من درختى خشك و بى بارم كه پايش آب نيست
آسمانم گرچه در شبهاى من مهتاب نيست
دوستت دارم ولى از ترس پنهان مى كنم
تازگيها عاشقى در بين مردم باب نيست
كاش يك شب باز مهمانم شوى، باور كنم
اين كه مى بينم تويى ليلاى زيبا، خواب نيست
مثل فرهادم ولى من تيشه بر دل مى زنم
خوب مى دانم كه او اندازه ام بى تاب نيست
عاقبت يك روز من هم دل به دريا مى زنم
در مرامِ پاكبازان ترسِ از سيلاب نيست
#ايمان_فرقانى
نفسم بند و دلم تنگ و هوا بارانیست
حال من بعد وداعت بخدا بحرانیست
بی تو جنگیست میان دل من با غم تو
حاصلِ آخر این جنگ فقط ویرانیست
آسمان هست ولی ذوق پریدن کور است
دل من در قفس خاطره ها زندانیست
جز غمت هیچ کسی با دل من کار نداشت
بی تو عمریست که در سینه ی من مهمانیست
تکیه بر یاد تو دادم که سراسر درد است
همدم درد شدن از سر بی درمانیست
خسته ام از تو و تنهایی و این قافیه ها
گر چه سخت است ولی این غزل پایانیست..
از چشم سیاه تو شبم تارتر ست
از تیر نگاهت دل من خوارترست
دیشب که ترا در دل خوابم دیدم
باران به رخ غمزده پر بارترست
گفتم که می از جام نگاهت بچشم
بر اشک تو میخانه بدهکارترست
بر بستر من باز نیامد به شفا
بیمار تو هربار که بیمارترست
آن کس که سراغ تو ز من میگیرد
چشمان گنهکار سر دار ترست
بر بغض دلم خنده زدم نزد رقیب
دیدم که رقیب از همه مکارترست
امشب که دلم واله و دیوانه شده
#طوفان چکنم از همه بیدارترست
راه کج بود نشد تا به ديارم برسم
فال من خوب نيامد که به يارم برسم
بيقراري رسيدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم
شهرياري پر از اندوه ثریا هستم
شايد آخر سر پيري به نگارم برسم
استخوان سوز سياهي زمستان شدهام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم
عشق هرروز دلم را به کناري ميبرد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم
مرگ دلبستگي آخر دنياي من است
ميروم شايد روزي به مزارم برسم
#شهریار
شده با یادِ کسی قلبِ تو پُر کار شود؟
پایِ تو سست و سرت چرخشِ پرگار شود؟
خوابِ چشمانِ تو دزدیده شود تا به سحر؟
دلت از عالم و آدم همه بیزار شود؟
شده با غمزه ی چشمانِ پُر از نازِ کسی
بدنت بی مرض افسون شده بیمار شود؟
یا که در اوجِ زمستان و به یک لحظه عبور
خونت از هُرمِ کسی جوششِ بسیار شود؟
در هوایی که معطر شده از بازدَمش
چو نباشد نَفَست آه و عزادار شود؟
شب و روزَت همه آیینه ی ماهش گردد
همه جا منعکسِ عکسِ رخِ یار شود؟
شده آوایِ طبیعت همه فریاد شود؟
کوه و دریا و دَمن صدایِ دلدار شود؟
همچو "ژاکاو" چو قامت به نوشتن بستی
قلمت نماز و او قبله ی اشعار شود؟