eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
و اگر از تپش افتاد دلم ؛ ببریدش به ملاقات رضا🌱 :)) ♥️
دَر نبودت ، خوب خیــاطی شدم صبح تا شب چشم می‌دوزم به دَر
خنده بر روی لبت هر چه  پدیدار شده قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب که غمم باز در این واژه تلمبار شده مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی به همین دل که به چشم تو‌گرفتار شده بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام این فرو‌ ریختگی روی من آوار شده دوریت آمده هر بار مرا آب کند که دلم سخت از این فاصله بیزار شده کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی که‌ دل نشئه ی  من با تو چه هوشیار شده ‌‎‎ ‎‎‎‎‎‎
🌼
هدایت شده از نبض قلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خش خش خش خش دوباره پاییز شده برگ از رخِ زردِ کوچه آویز شده باد آمد و رقص تازه ای بر پا کرد ابر آمد و کوچه مان دل انگیز شده 🍂 @nabzeghalam
پر می‌کشم از پنجره‌ی خواب تو تا تو هر شب من و دیدار در این پنجره با تو از خستگی روز همین خواب پر از راز کافی ست مرا، ‌ای همه‌ی خواسته‌ها تو دیشب من و تو بسته‌ی این خاک نبودیم من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو بیدارم اگر دغدغه‌ی روز نمی‌کرد با آتش مان سوخته بودی همه را تو پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم ‌ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد حتا شده‌ای از خودت آزاد و رها تو یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟ دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟ تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو
خوشا هر باغ را، بارانی از سبز خوشا هر دشت را، دامانی از سبز برای هر دریچه، سهمی از نور لب هر پنجره، گلدانی از سبز
وقتی بهشـتِ عزّوجَل اختراع شد ؛ حوا که لب گشود عسل اختراع شد در چشمهای خسته‌ی مردی نگاه کرد لبخند زد و قند بدل اختراع شد آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت تا هاله ای به دور زحل اختراع شد حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس رقصید و در حجاز  هبل اختراع شد آدم نشسته بود ولی واژه ای نداشت نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد آدم و سعی کرد کمی منضبط شود مفعول فاعلات و فعل اختراع شد یک دست جام باده و یک دست زلف یار اینگونه بود ها، که بغل اختراع شد یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد فرداش پنج دی و گسل اختراع شد
Jane Mani To - Hojat Ashrafzadeh - dobeit .mp3
8.74M
‌●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻ 🎵 جان منی تو 🎙
در خانه ی قلبم شده مهمان باران با عطـر گل میخک گیلان باران تِق تِق، تِق تِق، ترانه ای زیبا شد ای عشق بخوان به نام باران، باران
صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشه‌ی راه است نخی از چادرت می‌گوید از حبلُ‌المَتین بودن بگو از خاطراتِ قدسی‌ات؛ از دفترِ لولاک بگو از سال‌های با خدایت همنشین بودن بگو از رازِ زهرا بودنت؛ از زینتُ‌اللّهی بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن نمی‌فهمیم حتی معنی پایین‌‌ترین‌ها را چگونه شأن تو می‌گوید از بالاترین بودن هوای هم‌نشینت هر دَم از فردوس می‌گوید گلِ سجّاده‌ات از رازِ فردوس‌آفرین بودن که می‌گوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد؟! بگو از روزها هم‌صحبتِ روح‌الامین بودن بخند ای دلخوشی‌های علی آیاتِ لبخندت! نمی‌آید به نورِ چهره‌ات اندوهگین بودن * * قنوتِ خسته‌ات عَجّل وفاتی می‌برد بالا گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن
‏ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
❤️ رزق ما یکشنبه ها از خوانِ زهرا وعلیست آبــرو داریـم اگر ، از اعتبــار حیـــدر است (کیمیا)
❤️ رزق ما یکشنبه ها از خوانِ زهرا وعلیست آبــرو داریـم اگر ، از اعتبــار حیـــدر است (کیمیا)
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش! می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو باز باید معنی نازکتری پیدا کنم بین ما تقدیر دیواری بنا کرده ست و من از مدارا خسته ام، باید دری پیدا کنم کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم! ‌ ‎‌‌‌‎
چه رود و چشمه ای به به روان است همیشه میزبانی مهرَبان است عیان است و نیازی بر بیان نیست بهشت کوچکم مازندران است
به باران دل نبند که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد اگر ببارد، از شوق اگر نبارد، از دل‌تنگی
آنکس که شد دلبند تو ، کی میرهد از بند تو آشفته گردد حال دل ، با فتنه ی لبخند تو برگرد تو پروانه سان ، گردم اگر سوزد پرم منعم نکن از عشق خود ، سودی ندارد پند تو لب را چه گویم مختصر ، کندویی ازشهد و شکر با بوسه ای کام و دهن ، شیرین شود از قند تو گفتم خریدارش تویی ، گرمای بازارش تویی حقّا روا باشد دهد ، جان برسر سوگند تو هر لحظه با سنبل رخان ، خلوت نشینی میکنی گویی روایت میکنم، از زلف میخک بند تو باید تو را زندان کنم، همچون زلیخا زین سبب از خواهشم داری حذر، دل شد گلایه مند تو “نسرین” حذر از دیده کن هر دم فریبت میدهد سازد تو را سوزد تو را از ریشه تا آوند تو
بکوش و دانشی آموز و پرتوی افکن که فرصتی که ترا داده اند، بی بدل است « »
دلبر نازنین ماهی دارم بالای سرم چه سرپناهی دارم از اینکه همیشه با منی ممنونم دنیای قشنگ رو به راهی دارم
فنجان واژگون شده قهوه مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام و سرد گفت که در طالع شما قلبم تپید  باز عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من می رسد و یا … با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟ …سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دوخط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه می زدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا ؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن فریاد زد: بفهم ! رها کرده او تو را
سختی ولی سنجیدنت را دوست دارم فلسفه ای فهمیدنت را دوست دارم آرامشی، مثلِ هوایِ بعدِ باران حسِ خوشِ بوییدنت را دوست دارم گاهی شبیه انتهایِ تلخِ سیگار تلخی ولی بوسیدنت را دوست دارم مغرور و سنگینی ولی با لحن شیرین من را "شما" نامیدَنت را دوست دارم صدبار گفتم دوستت دارم ولی تو... حتی همین نشنیدنت را دوست دارم گاهی بپرس از دوستانت حال من را گاهی همین پرسیدنت را دوست دارم
می رسد روزی که مهدی(عج) با همه یاران خویش می رسد از راه و دنیا را گلستان می کند قاتلان کودکان غزه را گردن زده... مابقی را راهی تبعید و زندان می کند می نشیند خنده بر لب های اطفال یتیم خانه ظلم و ستم را زود ویران می کند می نشیند تا ببیند حضرتش مردان ما... در نبرد تن به تن شیران ایران می کند می رسد روزی شود دنیا پر از شادی و مهر می رسد روزی که دل را پر ز ایمان می کند "عاصی" 🍃🇵🇸🍃❤️
تا در دل خود فروغ ایمان دارم غم نیست اگر غم فراوان دارم من دغدغه‌ی خودم ندارم‌، امّا تنها غم سرزمینم “‌ایران‌” دارم
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای که صدهزار چو من دلشده در آن بند است