آبادی شعر 🇵🇸
قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: اِزالَةُ الْجِـبالِ اَهـْوَنُ مِنْ اِزالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِع
با تیشه به صد کوه زدم بهر وصال
از خاطر من نمیروی خوبخصال
من کوه تراشیدم و دیدم ای عشق!
دل کندن من از تو محال است، محال!
#الهام_زارع[کویر]
آبادی شعر 🇵🇸
قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام: اِزالَةُ الْجِـبالِ اَهـْوَنُ مِنْ اِزالَةِ قَلْبٍ عَنْ مَوْضِع
عـاشـق نـشود هر آنکه هشـیـارتر است
چون درد فـــراق یــــار غـمـبارتر است
سـخت است اگر چه کـنـدن کــوه امـا
دل کندن از آن به قطع دشوارتر است
#محمدحسنمحمدی
ارزنده ترین رفیق فـاب است کتاب
بر تشنهٔ علــم حـکم آب است کتاب
دنبــــال دوای درد اگـــر مــی گردی
استامینوفن به قبلِ خواب است کتاب
#رقیه_سعیدی_کیمیا
۱۴۰۲/۸/۲۴
#روزکتاب_وکتابخوانی
نقطه سرخط. از اول آغاز کنیم
نقطه سرخط. کوک دگر ساز کنیم
پاپیچ گذشتهها نشو، اوج بگیر
نقطه سرخط. بیا که پرواز کنیم.
#حضرتباران
شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم
ما را به سختجانی خود این گمان نبود
#شکیب_اصفهانی
با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همه
اِی مصرعِ سکوت، در شعرِ همهمه
با مــن قدم بزن، چله نشینِ عشق
فرمانروای قلب در سرزمینِ عشق…
#علیرضا_آذر
اندوه من این است، که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم
ملک الشعرا بهار
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند
فریدون مشیری
مثل اسطوره های تاریخی از اساطیر ناب لبریزی
گاه مانند “لیلی مجنون”٬ گاه “شیرین خسرو پرویزی”
گاه با هر ترانه می رقصی٬ دخترانه٬ زنانه می رقصی
در خیابان و خانه می رقصی شرم را توی کوچه می ریزی
تا نسیمش کمی تکان بدهد رنگ شب را به آسمان بدهد
بویی از “جوی مولیان” بدهد عطر آن گیسوان شبدیزی
سینه ها رستگاه آهوها ٬ شانه هـا آبشــاری از موها
چشم ها٬مژه ها و ابروها٬ همه را با هوس می آمیزی
ابرویت را کمان می اندازی گیسویت را کمند می گیری
مژه ات را به تیر می کشی ای: “دختری با سپاه چنگیزی”
بوسه هایت شراب شیرازی مست لبهات دفتر “حافظ”
چشم هایت دو جلد غرق جنون مثل دیوان “شمس تبریزی”
همه ی کائنات را بانو کرده مجذوب خویش چشمانت
دیگر از من چه جای پروایی؟ دیگر از من چه چشم پرهیزی؟
#حمید_چشم آور
ز اهل کوچه زخم زبان جمع می کنم
اسم تو را دهان به دهان جمع می کنم
من از تقابل لبم و گونه های تو
شعری برای کل جهان جمع می کنم
قلبم گرفته است، تکان می دهم تو را
از روی سینه ات ضربان جمع می کنم
حالا که دُور، دورِ کلاغ است و برف پیر
از پای کاج، سار جوان جمع می کنم
می ترسم از اتاق تو وقتی که نیستی
بی تو لحاف را نگران جمع می کنم
از لحظه ای که قصد سفر کرده ام درست
یک سال می شود چمدان جمع می کنم
من خاطرات خوب تو را چند وقتی است
از لحن ناز و گرم بنان جمع می کنم
#محمد_ارثیزاد
وقتی شـدم میان شلوغی شهــر گم
دل رفت سمت گنبد و دیگر نخورد جُم
من جلـد مشهــدم ولی آقا حواله داد
گاهی برای عرض ارادت مــرا به قم
#محمدجواد_منوچهری
#یافاطمه_اشفعی_لی_فی_الجنه