در روضـهی تو آب حیات است حسین
هر قطرهی آن باب نجات است حسین
باید که شـب جـمـعـه فقط خون بارید
لبتشنه قـتیـل الـعـبـرات است حسین
#محمدحسنمحمدی
وقــتی که هستی می شوم از غصه ها راحت
با سرخوشی سر می شود هرلحظه هر ساعت
گـــــــــاهی برای تـو و یا گــــــــاهی برای من
من شعــــــر می بافم تو هم ای مهربان ژاکت
#اسماعیلعلیخانی
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند
فریدون مشیری
چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی
دل سپردی و برای دگری یار شدی...
بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی..؟
بیتو اینجا خبری نیست بهجز غصه و درد
حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی...
بودنت، پنجرهای باز به رویاها بود
ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی...
عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی
تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی...
تو خودت خواستی از قصهی من پر بکشی
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی...
حسرت یارِ تو بودن بهدلم ماند کهماند
آخرین خواستهام،قسمت اغیار شدی...
منکه در حد پرستش بهتو دلبسته شدم
من چهکردم که تو اینگونه جفاکار شدی..؟
پشت کردی بهمن ایناز غزالِ غزلم
شیر را پس زدی و طعمهی کفتار شدی...
مرگِ دل،نقطه ی آغاز فروپاشیهاست
حیف و صد حیف کهتو دیر خبردار شدی...
#حمیدرضا_گلشن
باید رسید تا به حسین از طریق اشک
باید رسید تا به خداوند با حسین...!
#امیرحسین_پورعزیز
#شب_جمعه
پاییز باشد جمعه باشد تو نباشی
این حال بد در شعر هم گنجاندنی نیست...
#حسین_مرادی✨
اربابی و من بنده ی ناچیز حسین
جانم شده از عشق تو لبریز حسین
این بنده ی ناچیز ولی عاشق را
در حشر برای خود برانگیز، حسین
#مرتضیدرزی
بسم الله الرحمن الرحیم
محال
هیچکس از اینحرم با دستخالی برنگشت
دستخالی هیچکس از اینحوالی برنگشت
این حرم آرامش محض است و از آغوش او
هرکسی برگشت، با آشفتهحالی برنگشت...
غیرممکنهای دنیا یکبهیک ممکن شدند
از جوار او -به لطف او- محالی برنگشت
این حرم خاصیتش علامهپروربودن است
طالب علم از حریمش بیتعالی برنگشت
این چه رازی شد که جز با نیت او مرعشی
از کنار مرقد مولیالموالی برنگشت
خواهر سلطان جواب خواهشم را میدهد؟
خواهشی از این حرم دیگر سوالی برنگشت.
مطمئن بوده جواب حاجتش را میدهد
مادرم با وعدههای احتمالی برنگشت
گرچه ما همسایهی خوبی برایش نیستیم
روی او یکلحظه هم از ما اهالی برنگشت
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#امام_زمان
آنها که خواندهام همه از یادِ من برفت
اِلاّ حدیثِ دوست که تکرار میکنم...
#سعدی
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات استاگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است... #فاضل_نظری
یقین که مست کند یک جهان ز بوی تن تو
اگر که باز شود دکمه های پیرهن تو
نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود
خدا شراب خودش را نشانده در بدن تو
پر از شکوفه و گل می شود تمام غزل هام
اگر که وام بگیرم به بوسه از دهن تو
گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو
کنار ساحل زیبای بندر بدن تو
من از میان همه خویش را برای تو خواندم
گزیدم از همه ” من ” را فقط برای “منِ” تو
تو کی برای دل من یگانه می شوی ای عشق؟
چقدر مانده به آن لحظه های ” من ” شدن ” تو” ؟
خوشا من و تو و شعر و شب و شراب و صدای
نفس نفس زدن من، نفس نفس زدن تو
#حمید_چشمآور
شب شد ، دوباره گریه ی یک ریز تا به صبح
رویای از خیال تو لبریز تا به صبح
شیرین ! فغان تیشه ی فرهاد شد تمام
راحت برو به بستر پرویز تا به صبح
شب ها که پیر بلخ زمین گیر قونیه است
باشد دلش هوایی تبریز تا به صبح
با یاد چشم های تو عمرم به سر شود
از صبح زود تا شب و شب نیز تا به صبح
پایان شاعری بروم عاشقی کنم
شب شد ، دوباره گریه ی یک ریز تا به صبح
#سیدمحمد_تولیت
دختر حافظ برایت شعر ناب آورده ام
یک بغل گلواژه با طعم شراب آورده ام
باز کن در را به رویم ساز خوشبختی بزن
دست خط بخشش روز حساب آورده ام
ازهمان روزی که رفت اندیشه ها بالای دار
یک قناری بغض از درد وعذاب آورده ام
دختر حافظ من از دیر مغان شهرتان
شعله شعله سوختم حال خراب آورده ام
جاده ها ساز مخالف میزنند امّا هنوز
من برای تو سوال بی جواب آورده ام
راستی دیر آمدی باران گرفت، عاشق شدم
بی تو ایمان به الفبای شراب آورده ام
#نسرین_حسینی
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی...
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی؟
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
مِی جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی
#هوشنگ_ایتهاج
هم عاشقِ ماهتابِ زیبا شده ایم
هم عاشقِ آفتابِ فردا شده ایم
گل بوسه ی خورشید به روی لب ماست
صبح آمده است و مثل گل وا شده ایم!
#صفيه_قومنجانی
ما را ز دیده منّتِ دیدار نیست، هیچ
او در دل است، نازِ تماشا نمیکشیم
#مسیح_کاشانی
من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟
بیصبح ای ستارهی روشن چه میکنی؟
شب را به خوابدیدن تو روز میکنم
با روزهای تلخ ندیدن چه میکنی؟
این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه میکنی؟
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
من شعله شعله دیدهام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشهی خرمن چه میکنی!
پرسیدهای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه میکنی؟!
#مژگان_عباسلو
یک عمر به روی چشم من چیده شدند
تادیده شدند تا پسندیده شدند
چون جیوه ی پشت آینه زیسته ام
دیده نشدم ولی به من دیده شدند
#جلیل_صفربیگی
این دل شکستنیاست،کـمی التفات کن
در حمـل و نقـلِ این دلِ من،احتیاط کن...!
دارد هـوای رابـطـههـا،خـوب مـیشود
کـوشش بـرای وُسعـتِ ایـن،ارتـبـاط کن...
ایمهربان! که قهرِ تو از حد گذشتهاست
فـکـری بـرای پاسـخِ ایـن،شـایـعــات کن...
من با کـمی نگاه و عسل خـوب میشوم
درمـانِ مـن،بـه داروی چـای و نبـات کن...!
بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب
رُخ بـر رُخـم گُـذار،مـرا کیش و مات کن...
بـازارِ شعـر و عـاطفـه و گُـل،کسـاد شد
یکمدتی کنـارِ کوچهی باران بساط کن...
قلبم بهدسـتِ توست،مبـادا کـهبشکنی
جــانِ تـمــامِ آیـنــههــا، احتیــاط کن...!
#یدالله_گودرزی
.
دیدهام پرسید از قلبم ،
چرا افسردهای؟
از جوابِ سینه،،
چشمم ناگهان خون گریہ ڪرد...
#مجتبی_خوش_زبان
(هوالمحبوب)
«از بس ندیدمت»
دریــای پــر تلاطمــــم از بس ندیدمت
در حســـرت تبسمــــم از بس ندیدمت
در کوچه های بی کسی بی مقصدم هنوز
در این غریبه گی گُمـــم از بس ندیدمت
پشت سرم هزار ویک حرف است بی حساب
زخمی ز حــرف مردمـم از بس ندیدمت
تصــــویر آخـــر تو را هر روز می کشــم
درگیــــرِ این تجسمــــم از بس ندیدمت
ابری تر از همیشه ام بغضم سر آمده ست
بــارانِ بـــی ترنُّمـــــم ، از بس ندیدمت
بعــداز تو روزگار هـــم نامهربان شدست
محتــــاجِ یـک ترحُّمـــم از بس ندیدمت
صــدها غــزل سروده ام در دفتر سکوت
مــن شعــــرِ بـی تکلُّمــم از بس ندیدمت
گفتـــی نیـــامده بهــــار ، از راه می رسی
در بیــن فصــل ها گُمَـــم از بس ندیدمت
#رقیه_سعیدی_کیمیا
هدایت شده از نبض قلم
هر چند که از گردش دنیا سیریم
با نور تو مهر و آشتی میگیریم
آنقدر به گرمای تو عادت کردیم
یک روز نبینیم تـــــو را مـــیمیــریم
#صفيه_قومنجانی
@nabzeghalam
تتق … که در زدی و دست های من وا شد
زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد
سماور از هیجان قل گرفت،بشکن زد
برای رقص سر میز استکان پا شد
همین که شانه به دستت رسید،آینه جَست
همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد
تو شانه می زدی و آبشار می شورید
شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد
تمام پنجره ها مات روی آینه اند
که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد
دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز
دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد
قدم زدی لب قالی گرفت پایت را
تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد
بهار داخل این خانه قدعلم می کرد
کلاغ پر زد و گنجشک گفت: حالا شد
حضور گرم تو محسوس بود در خانه
که قد خانم یخچال از کمر تا شد
تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله
میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد
غزل به خط لبت آمد و سوالی شد
غزل به روی لبت تا رسید امضا شد
تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور
درون دایره ی خال صورتت جا شد؟
#محمد_ارثیزاد