eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سماواتی شدم امشب عجب پر شور می‌رقصم دم آخر شدم ماهی میان تور می‌رقصم شب مهتابی و نور ضریحت رنگ نقرابی به آهنگ حدیث شهر نیشابور می‌رقصم سر بال کبوترها دلـم یک جفت مضراب است شدم جوگیر و با سر دسته‌های حور می‌رقصم تمام صحن‌های تو برایم طور سینا شد کنارحضرت موسی به کوه طور می‌رقصم به بوی عطر پیمـانی که بسـتی با شب قبرم شده کبکم خروس و تا زمان گور می‌رقصـم سرم مهمان دستانت دوباره کـوک کـوکم کن سراپا پوزشم آقا اگر ناجور می‌رقصم
"ز روی مهر و وفا یاد از وفا کردی فدای مهر و وفایت که یاد ما کردی دلم که به نشد از هیچ دارویی به نسخه ای تواش از خط خود دوا کردی دگر چه میکنی ای آسمان دون با من؟ دل مرا که تو از دوستان جدا کردی یکی منم که به پاداش راستی ای چرخ تو سرو قامتم از بار غم دو تا کردی رها مکن دلم از دام زلف خود ای یار کنون که دامنت از دست من رها کردی نبود شیوه پیری به دهر دل بازی ” نظام ” را تو بدین کار آشنا کردی"
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمی‌ فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمی‌ خواهیم از فاجعه برگردیم از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن راهی‌ ست که بی‌ مقصد، با عشق سفر کردیم شعریم و نمی‌ خوانیم، شوقیم و نمی‌ خواهیم چشمیم و نمی‌ بینیم، سبزیم ولی زردیم این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر در متنِ شبِ بی‌ ماه، دنبالِ چه می‌ گردیم؟ بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت ما خاطره‌ هامان را از خواب نیاوردیم تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم ا
شبتون بخیر🌼
قبول‌کردن‌و رد کردنش به‌دست علی‌است نخست سمت نجف می‌رود دعای همه السلام علیک یا امیرالمؤمنین
سلام صبحتون بخیر🌼
انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار يـک بـــار نـه ده بــــار نـه صـد بـــار کـه بسيار بــر مــا تـو وفـــا کــرده ولــي خيــــر نديــدي از جــانـب همسايــه ی ديــــوار بــــه ديــــوار مــا ايــل يهــودا و شمــــا يوســف زهــــــــرا بــا حيلــه ي اعــداء بــه دل چـــاه گرفتــــــار يک عمر چه ديدي؟ چه نديدي؟ چه کشيدي؟ از ايـن همه بي عـرضه ی بي همّتِ بي عار گِــل باد دهــانم، چــه بگـويـم کـــه بگـــويند: دست از سر ايــن مردم بي حــوصله بــردار آيينــه شکست است، بگـو از چه شده سَلب از ديــــده ی آلــوده ی مــا فـــرصت ديـــدار « گفتــي کــه بيــاييد ولــي خلــق نشستند » آقـــــــا نکــشد منّـــت ايـــن قـــوم طـلبکـــار يــک روز مي آيـــي و صدا مي زنـــي، امّـــــا مــا نيز همــه خــواب، ولــي خفتــه ي بـيـدار اصـلاً بـــه روي خـــويش نيـــاورده و شــايــد انگــــار نــه انگـــــار نــه انگـــــار نــه انـــــگار
هم طعمِ گلابِ ناب دارد چشمت! هم شربت ِبی حساب دارد چشمت! از برقِ نگاه روشنت فهمیدم صد پنجره آفتاب دارد چشمت!
تازيانه خانه ای همقد دنيا دارد همه جا پنجه ی شلاق ترش جا دارد به درختی که به تن پوست ندارد پیچد دست در جیب قبایی است که یک لا دارد جرأتم سایه ی او دید و مسافر شده است چمدان بست و فقط چشم به فردا دارد لقمه هایی که سرسفره شیر است و پلنگ مستی و عربده و نعره و غوغا دارد سیری عده ای از ثروت باد آورده ریشه در سفره ی جارو شده ی ما دارد ته نانی که تملق خورش آن باشد نتواند قد افراشته بر پا دارد می رسد صبح و سپيدی همه جا می رويد قاصدک بوی زمستان زليخا دارد
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است