🥀برای سردار شهید سیدرضی موسوی
که حاجقاسم به او گفته بود: «پیر شدی، تو هم دیگر باید شهید شوی»
آینه گفت: عاقبت پیر شدی، شهید نه
مویسپید هم شدی آخر و روسپید نه
آینه گفت: خستهای؟ گفتمش آه خسته ام
در قفسی نشستهام چاره نه و کلید نه...
آینه! حیرتم فقط، شوق شهادتم فقط
آه چه دارم آینه؟ هیچ به جز امید نه
لالهی واژگونم و حسرت بازماندنم
داغ نویی نفسنفس آمده و نوید نه
آینه گفت: صبر کن... گفتمش آه، سوختم
در دل شعله میتوان لحظهای آرمید؟! نه!
آینه گفت و... زیر لب گفت شهید میشوی
آینه! راست گفتهای؟! وقت سفر رسید؟! نه؟!
#میلاد_عرفانپور
#مکتب_شهادت
#شهید_سید_رضی_موسوی
هدایت شده از سروده های مهدی شریفی
هستند کهکشان ها بر محور اباالفضل
چرخند ماه و خورشید دور سر اباالفضل
ای آنکه درد داری، مشکل گشاست، آری
آن دست ها که افتاد از پیکر اباالفضل
هنگامه ی عزای ام البنین رسیده
ای دل بگیر حاجت، از مادر اباالفضل
دست و سر اباالفصل در راه دین فدا شد
عالم شود فدای دست و سر اباالفضل
زخم سلاح و شمشیر، انواع چوبه ی تیر
بیش از ستاره ها بود بر پیکر اباالفضل
در لحظه های آخر ام البنین نبود و
زهرا کشید دستی روی سر اباالفضل
مهدی شریفی
#مادر_ادب #ام_البنین #مهدی_شریفی
@ashaarsharifi
هدایت شده از ✍ اشعار بانو نقیبی
وفاتحضرتامالبنینسلاماللهتسلیت
"با اینکه زهرا نیست، بوی یاس دارد"
آخر میان دامنش عباس دارد
عمری دخیلم بر مزار بی چراغش
چون بر محبـّینش نگاهی خاص دارد
ام البنینست و برای معنی عشق
تفسیرها از فاتحه تا ناس دارد
امّ الادب، امّ الوفا، بوده صفاتش
بانوی دریا صد صدف احساس دارد
در پیش او دیگر نپرسید از حسینَش
دل نازک است و خاطری حساس دارد...
#نگین_نقیبی
۷ بهمن ماه ۱۳۹۹
کپیفقطباذکرنامشاعر
✒️ ͜͡❥᭄ @najvayebaran
#حضرت_ام_البنین_س_مصائب
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: "به روی چشم عزیز"
فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر
مدام بر لب من "إن یکاد" و "چارقل" است
که چشم بد ز رُخت دور، بهتر از جانم!
بدون خُوود و زره نشنوم به صف زدهای
اگرچه من هم "جوشن کبیر" میخوانم
* *
شنیدهام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمیافتاد
شنیدهام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگیات...، شیر من حلالت باد
بگو چه شد لبِ آن رود، رودِ تشنهی من!
بگو چه شد لب آن رود، ماهِ کامل من!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست، تو را چید میوهی دل من!
بگو بگو که به چشمت، چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد
همین که نام مرا میبرند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تَرشدهای
چه نامِ مرثیه واریست "مادر پسران"
برای مادر تنهای بی پسر شدهای
#محمدمهدی_سیار
اگر شیعه حزین و دلغمین است
اگر آهِ دل ما آتشین است
دلیل این همه اندوه این است
عزای حضرت ام البنین است
مهدی شریفی
#حضرت_ام_البنین #ام_البنین #مهدی_شریفی
تقدیم به #مادران_شهید
#زبان_حال_مادر_شهید
به صبح چشم سیاه تو عید باید گفت
به سالگرد تو عید سعید باید گفت
شبیه بخت بلند است تا لباس عزا
به رنگ مشکی شالم سپید باید گفت
"عزیز" دادم، عزیزی که بهتر از جان بود
به مادر شهدا هم شهید باید گفت
خدا چنانچه بخواهد به پیش هر داغی
هزار مرتبه "هَل مِن مَّزِید" باید گفت
به دل بریدن و دل بستن به این دنیا
نَبَرد بین حسین و یزید باید گفت
دلم خوش است به تبریک در شهادت تو
که تسلیت به دل ناامید باید گفت
چنان به وعدهی رجعت امید دارم که
به روز وصل تو حبل الورید باید گفت
مسیح ما به تو جانی دوباره خواهد داد
به بازگشت تو عهد جدید باید گفت
#عاطفه_سادات_موسوی
خوب من، ای غزلم، شیرینم
من در آئینه تو را می بینم
سمت چشمان تو رو خواهم کرد
جز تو حتی به خودم بدبینم
مثل شب در هوس خورشید و
بر سر قله ی دل شاهینم
قصه از نیمه که رد شد برگرد
تا نگویی که چرا غمگینم
گرچه پاگیر زمستان بودم
از ازل عاشق فروردینم
خواستم از تو کمی یاد کنم
این غزل هم که نشد تسکینم
ای صمیمیت جاری! ای رود
خوب یا بد چه کنم؟ من اینم
#پوریا_بیلی
غروب این حوالی را تو باور می کنی یا نه؟
غم و درد اهالی را تـو باور می کنی یا نه؟
تمام زندگی مان را سکـوتی تلخ پر کرده
خیابان های خالی را تو باور می کنی یا نه؟
کویر داغ و بی باران ، بر این جا سایه گسترده
هجوم خشک سالی را تو باور می کنی یا نه؟
نفس در سینه می گیرد، دل این جا زود می میرد
و مرگ احتمالی را تو باور می کنی یا نه ؟
دراین تاریکی و وحشت ، سیاهی های بی پایان
وجود یک زلالی را تـو باور می کنی یا نه ؟
نگـاه سبز تـو آخر مرا آباد می سازد
بگو این خوش خیالی را تو باور می کنی یا نه؟!
#ناصر_ندیمی
می میرم و به مرگ خودم گریه می کنم
ای زندگی برای تو کم گریه می کنم؟
پایان راه و یار مسافر در ایستگاه
حالا که می رسیم به هم گریه می کنم
آشفته حال و پرت و پراگنده و غریب
با سر و وضع نامنظم گریه می کنم
غم، اره می کند کمرم، زوزه می کشم
شب، خنده می کند به غمم گریه می کنم
با یک دو جرعه حوصله ام سر نمی رود
اما همین که نشئه شدم گریه می کنم
جانم! تمام گریه برای خودم که نیست
غیر از خودم برای تو هم گریه می کنم
#عفیف_باختری
آه ، آدم دلش که پر باشد ، دوست دارد به کوچه ها بزند
برود از خودش فرار کند ، به همه چیز پشت پا بزند
دوست دارد به مرگ فکر كند ، زندگی را حجاب می داند
دوست دارد که بی حجاب شود ، حرف را با خود خدا بزند
توی مغزت مدام می شنوی ، منطقی فکر كن ! ضعیف نباش !
مرد باید به درد تکیه كند ، بیخودی خوب نیست جا بزند
دل به دریا زدی و طوفان شد،به غرور نهنگ ها برخورد
موج منفی گرفت دریا را ، که سرش را به صخره ها بزند
فكر کن سفره ماهی پیری ، که تنش خسته از پذیرایی است
با چه انگيزه از ته دریا ، مرد صياد را صدا بزند
فکر کن بچه لاک پشتی که روی ریلی به پشت افتاده
وقطاری به سمت او راهی است ، خنده دار است دست و پا بزند
زندگی رو به قبله خوابیده ، مرگ همبستر قدیمی اوست
زندگی تشنه ی هم آغوشی است ، یک نفر مرگ را صدا بزند
هر چه گشتند هیچ چیز نبود ، هرچه گشتیم هیچ چیزی نیست
آدمیزاد نا امید شده ، تا به کی پنجه در هوا بزند
آسمان بر سرم سوار شده ، دل من آلت قمار شده
زندگی مثل زهرمار شده ، یک نفر چارپایه را بزند
#سعید_حیدری_ساوجی