مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم
#حسین_منزوی
شعرِمن با هر بهانه دلبری ها می کند
نفشِ تصویراتِ ذهنم را هویدا می کند
شورِ احساس از درونم می طراود باقلم
مینویسد یک غزل باعشوه غوغا می کند
#یونس_یونسی
جهان تا کی کند حاشا حضور تلخ طوفان را
به بغض خود بیفزاید شکایت از زمستان را
به دریا دل کند خوش تا عمیقِ باورش وقتی
صدف ها عشق میرویند نگاه سبز مرجان را
به طغیان می کشد کم کم سکوت قطره را حتی
اگر دستی نپیچاند سر مغرور عصیان را
مرمت کی کند سیلی که ویرانی مرام اوست
به سر باید نگه داری ز هر چه فتنه سامان را
به کوچ تلخ کنجشکان ؛قسم خوردن نمی خواهد
که من میترسم از آهی که آجر میکند نان را
دو فنجان قهوه میریزد به رسم عهد قاجاری
تعارف میکند مرگی سراسر عشق مهمان را
قلم در دست میگیرد به رسم دلبری اما
نمیداند چه آغازد به خط نور عنوان را
خراشی می زند شیرین به بغض تلخ ناکامی
خزان هم میرود اما چه سازد سوز ایمان را
هزاران فتنه انگیزد بنام پاک آزادی
بحکم حضرت یزدان بران از خویش شیطان را
#اکرم_نورانی
ای کاش ز کورهراهِ شب دور شود
رهپوی دیار حضرت نور شود
ای عشق! خدا کند که در دارِ فنا
حلّاجِ تو باشد دل و منصور شود
باید دل و دین را بسپاریم به عشق
ایمان و یقین را بسپاریم به عشق
تا غرقهی گردابِ عداوت نشدهست
سکّانِ زمین را بسپاریم به عشق
خوش باد در آتش تو پروانه شدن!
با منطق و احتیاط بیگانه شدن!
با یاد تو شب تا سحر ای دورِ محال
در ماه نظر کردن و دیوانه شدن
#شعله_مهشید
تو به دریا ریختی و من کماکان ماهیام
باز هم ای رود، ممنون از همین همراهیام
کاروانی تشنه بود و یوسفی در چاه و من
من: طنابی که فقط شرمنده از کوتاهیام
سکههایم از رواج افتاد و تاجم زیر پا
تلخ پایان یافت با تو جشن شاهنشاهیام
ماه با سردی به گوش موج عاشق پیشه گفت
هرچه از تو دور باشم بیشتر میخواهیام
رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم، کبوتر چاهیام
کولهبار بسته دارد باز دل دل میکند
من ولی با اولین پرواز فردا راهیام
#حسنا_محمدزاده
📚 قفس تنگی
میکشم سر، هرچه می ریزد به جامم دست دوست
کی در این میخانه می افتم ز پا معلوم نیست
فاضل نظری
از راه رسید، سیلِ خون راه انداخت
در سینه ی خلق، آتشِ آه انداخت
گفتیم چه شد؟ یکی به خونسردی گفت:
دیوانه ی شهر، سنگ در چاه انداخت
#رجبعلی_نیسی