eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼
هدایت شده از بارش‌های قلم من
غم از دل ما جدا نباشد ای دوست بی مهری تو روا نباشد ای دوست هر چند که از داغ دلم بی خبری نامت ز لبم جدا نباشد ای دوست @bareshe_ghalam
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
دیروز، که یار دلستان می‌آمد وان سرو روان، همچو روان می‌آمد گریان‌گریان، در طلبش می‌رفتم او، خنده‌زنان خنده‌زنان می‌آمد
هدایت شده از آوای سکوت
🍁🍃 جاریست محبتت چنان در خونم دلواپس رسوا شدن مجنونم! مجنون دل خود را به نگاهی خوش کرد من دلخوشی ام را به غمی مدیونم @avayesokut
هدایت شده از ✨نجوای دل✨
خاطراتم باز در شب بی‌قراری می‌کنند غصه‌ها بر روی قبلم پافشاری می‌کنند واژه‌واژه ریخت اشعارم به روی صورتم چشم‌هایم در فراقت سوگواری می‌کنند
شبتون بخیر🌼🌼🌼🌼
سلام صبحتون بخیر🌼🌼🌼
چشم هایت را باز کن شقایق هایی که دیشب در دشت سینه ام کاشتی امروز محتاج طلوع تو اند …
تربت پاک بقیـــع مهد گل یاسمــن است سر ما بر قدم و خاک غـریب وطن است باز هم روز دوشنبه ، از همین اول صبح جهت قبلهٔ دل سمت حسین و حسن است
که بر قراری با او..که من قرار ندارم ”چکار داری ام‌آقا”...بگو‌چکار ندارم کسی به جز تو کنارم..کجا نشسته در این شهر؟ که جز خیال تو‌ با هیچکس‌قرار ندارم حصار می شود آغوش او تو را و‌من اینجا به جز‌دو زانو ی ماتم‌در انحصار ندارم چقدر ریشه دواندی...چگونه می‌شود آیا که در هوای تو سبزم‌ولی بهار ندارم مرا همینکه به راه تو چشم‌دوخته ام بس در انتظارم و هیچ از تو‌انتظار ندارم
من در پی رد تو کجا و تو کجایی دنبال تو دستم نرسیده است به جایی ای «بوده» که مثل تو نبوده است، نگو هست ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی این عشق زمینی است که آغاز صعود است پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی» قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر وقت است دل آهنی‌ام را بربایی گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم دشنام و جفایی و دعایی و وفایی یک عالمه راه آمده‌ام با تو و یک بار بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی…
دیده ام در دیدگانت عمق اقیانوس را می دهد رونق جمالت بی گمان فردوس را می نشاند ماه عالمتاب را اندر محاق تا که روشن میکند رخساره‌ات فانوس را سرو، میگردد خجل از قامتت هر بامداد تار گیسویت پریشان میکند طاووس را طاق ابرویت که کافر میکند بر آن طواف می زند برهم یقیناً تخت کیکاوس را کی رسد عنقا بدان عشقی که میسوزد جگر جز به آتش برنشاند عاقبت ققنوس را میکنی از من دریغ ار آسمان را باک نیست از لبم منما جدا آنی تو آخر بوس را میبری ساعت به ساعت دل زهر انس و پری تا زنی بر سنگ خارا حرف نامانوس را کاش میشد در دلم کاشانه میکردی ز عشق بشکنم گردن ، در این پیرانه سر کابوس را حرمتم را چرخ بازیگر ز دستانم گرفت آه و حسرت را چه باید کرد و این افسوس را