eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
آبادی شعر 🇵🇸
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
13.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او بین جمع بود، غرورم نمی‌گذاشت در خلوتم نشستم و تنها گریستم
صبح و ِطلوع شعر و غزل ، ناشتای تو یعنی سلام ، زنده شدم با دعــــای تو یعنی دوباره.. با تو من از خواب می پرم با مـــوج های ملتهب خنده هـــای تــــو یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود یعنی کـــه تنگ می شود این دل برای تو تازه سلام اول این قصــه می رسد پر می شود تمام من از ماجرای تو صبحانه حاضرست بفرما غزل بنوش طعم بهشت می دهد امروز چای تو
از روز ازل با غمتان همزادم من معتکف وادی عشق آبادم... با مُهر سکوت کام من را بستند فریاد به این داد من و بیدادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از حقیقت آیه ای آرم که بردارم مَجاز می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز دل اگر شد دشتِ خونین،دامنش آرم به دست دانم آخر می‌رسد فرخنده یاری دلنواز در به در خورشید می جویم در این ظلمت سرا با طلوعش عالمی از ماه گردد بی نیاز باد بر او سجده آرد، آب می سازد وضو آسمان با صد تواضع می کند بر او نماز سر ، نه تنها بر فلک ساید مَلک از مَقدمش از ثری تا عرش اعلی با حضورش سرفراز می کِشد منشور باطل را به آتش بی دریغ بیرقی از نورِ مطلق را در آرد اهتزاز نی فقط عیسی و موسی، بلکه اندر مُلکِ حق هر که را بینی در آن هنگامه، آید پیشواز حرمتش نیکو نگهدار و صبوری پیشه کن می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز ‍‍‌‌ م. ح - شاد
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم از بندگی حضرت معبود زدیم این الفت ما به دوست امروزی نیست یک عمر دم از مهدی موعود زدیم
به چشم‌های منِ از قرار برگشته، هوای گریه‌ے بی‌اختیار برگشته بگو به آن مژه‌های سیاه رفته مگر که بخت عاشق چشم‌انتظار برگشته؟! منم همان که خودش را رسانده با امید سرِ قرارِ تو و بی‌قرار برگشته .... اسیرِآهوی چشمت شده دل شیرم پی شکار تو رفته،شکار برگشته ... به حکم اهل دل این مرد را شهید بدان، اگرچه زنده از این کارزار برگشته! خوشم به این‌که از این عشق برنمی‌گردم چه غم اگر ورق روزگار برگشته؟!
باور نمی‌کردند این عاشق به‌ جز صبر در رازداری هم سرش بالا بماند پشتِ سر هر قطره اشکم داستانی‌ است باید بگویم بشنوی...اما بماند
هم آشنای گریه و بیگانه از خودیم در رفت‌وآمد دائم، با خویش گم شدیم با یک شروع شدیم و در یک معادله با رشد مثبت بی حد، رو به تصاعدیم در متن، سنّتی اما تکنیک خورده‌ایم با یک تشخّص بی جان غرق تعهّدیم از ما تحجّر و زهد و عرفان و عشق رفت ما پیشگام روشن فکر تجدّدیم آیات معجزه‌مان هم از یک تبر پُر است از نسل بت شکنانِ پیش از تولّدیم گر چه قدیم‌ترینِ قِسمِ روایت‌ایم باور کنید شب و روز آواره‌ی «مُد»‌ایم در ما فرشته‌ی کوری هر روز نازل است ابلیس تا به خدا را گرمِ تردّدیم رفته است نیّت شُکر و ماندیم در حروف درگیر حاءِ حلقیِ بین تشهّدیم روزی که سخت و زمخت است؛ ایّاک نستعین! روزی که سفره وسیع است ایّاک نعبدیم! ما را چکار به عقبا ما را چکارِ خویش ما بی خودیم عزیزم ما مثل بی خودیم
ای چشمهٔ نور، انشعاباتت کو؟ ای خانه‌ات آباد، خراباتت کو؟ در شهر، نشانه‌ای ز تبلیغ تو نیست ای عشق! ستاد انتخاباتت کو؟