حیرانی بین تیغ ابرو سخت است
یک مرد مقابل دو چاقو سخت است
در باور سرد یک پلنگ زخمی
خندیدن شوخ چشم آهو سخت است
من معتقدم برای یک مرد نبرد
بر خاک نشستن دو زانو سخت است
سنگی که تمام عمر را «اَسود» بود
حالا بشود «سنگ ترازو» سخت است
راضی به هزار مرگ شومم آخر
جان کندن بین تار گیسو سخت است
در هر چه که از تن تو گفتم کفر است
دیندار شدن در این هیاهو سخت است
اصلا به کدام فلسفه باید گفت
اثبات خدا کنار بانو سخت است
#سیدمجتبی_قلیپور
مقصود تو این است بی مردن ، بمیرم
فرقی ندارد دوست یا دشمن بمیرم
ترجیح دادم مرگ من با گریه باشد
ترجیح دادی بین خندیدن بمیرم
من عاشق اینم که با تو ما بمانم
تو عاشق اینی که من بی من بمیرم
ترکم نشد از خویشتن تا عشق ماندم
ماندم که تا آرام در میهن بمیرم
دهقان به گاو و یوغ خود پابست و زنده ست
من حاضرم با گاو و گاوآهن بمیرم
با اینکه در کنعانم و کورم ولی کاش،
با خاطرات بوی پیراهن بمیرم
فواره ها رجعت به اصل خویش دارند
من هم به دنیا آمدم تا «زن» بمیرم
#سیدمجتبی_قلیپور
بعدِ شب ، آمدن صبح سحر شیرین است
دل سپردن به قضا و به قدر شیرین است
معتقد بوده و هستم که برای انسان
وقت برگشت، ز هر جای ضرر شیرین است
عشق هر جا برود نطفۀ خود می کارد
بذر هر جا که نشیند به ثمر شیرین است
بشکافد نَفَس تلخِ سکوت خانه
ناگه از همهمۀ چند نفر شیرین است
اینکه یک عمر خدا منتظرت بگذارد
و نتیجه بدهد آخرِ سر، شیرین است
اینهمه چشم به در باشی و بی تابِ جواب
ناگهان باز شود گوشۀ در شیرین است
سال ها نذر دخیل حرم طوس کنی
حاجتت را بستانی چه قَدَر شیرین است
هیچکس مثل تو که خوب نخواهد فهمید
بعد ده سال، چه دختر چه پسر شیرین است
کودکان خاطرۀ شیرین مشترکند
زندگی با مزۀ شیر و شکر شیرین است
عشق، طفل است و زن، امید و پدر، امنیت است
اجتماع هِرَم این سه نفر شیرین است
بگذریم از همۀ قصّه ، یقیناً بچّه -
- هرچه افزوده شود، "روز پدر" شیرین است
#سیدمجتبی_قلیپور
هم آشنای گریه و بیگانه از خودیم
در رفتوآمد دائم، با خویش گم شدیم
با یک شروع شدیم و در یک معادله
با رشد مثبت بی حد، رو به تصاعدیم
در متن، سنّتی اما تکنیک خوردهایم
با یک تشخّص بی جان غرق تعهّدیم
از ما تحجّر و زهد و عرفان و عشق رفت
ما پیشگام روشن فکر تجدّدیم
آیات معجزهمان هم از یک تبر پُر است
از نسل بت شکنانِ پیش از تولّدیم
گر چه قدیمترینِ قِسمِ روایتایم
باور کنید شب و روز آوارهی «مُد»ایم
در ما فرشتهی کوری هر روز نازل است
ابلیس تا به خدا را گرمِ تردّدیم
رفته است نیّت شُکر و ماندیم در حروف
درگیر حاءِ حلقیِ بین تشهّدیم
روزی که سخت و زمخت است؛ ایّاک نستعین!
روزی که سفره وسیع است ایّاک نعبدیم!
ما را چکار به عقبا ما را چکارِ خویش
ما بی خودیم عزیزم ما مثل بی خودیم
#سیدمجتبی_قلیپور
(مقاومت)
پیراهنت را
در کدام کوچه به باد دادی
که امروز
تمامی درختان شهر
آبستن شکوفهاند
سنگ قلّابی که میچرخانی در دستانت
راز گنجشکهای غزّه را میداند
راز قناریان قانا
راز تانک های دشمن را
که انگار
این روزها برایشان عید است
که
به خانهتکانی شهر آمدهاند
تنها
خاطره ی آخرین لبخندت
شوقی بیتاب به سنگها انداخت
چندی است
بی قرار پروازند به تلآویو
برخیز
آواز خلیج را زمزمه کن
تبر در دست بگیر
تا شاخههای هرز متراکم
هر شام
کابوس ابراهیم ببینند
شانهات نلرزد
که ایشان از موسی
تنها چوبدست شعبدهاش را دیدند
نه عصای معجزهاش
که در عوضِ نیل
تنها میتوانست اتحادیهی عرب را بشکافد
اینان
هیچگاه نمیدانند
نسلی که اقیانوس دیده است
هرگز از ارتفاع امواج نمیهراسد
نمیدانند
لبخند تو ادامهای ست
در شریان انسان
درپرواز پرندگان
در سوگند زیتون
و مسیرت
دنبالهی کهکشان راه شیری است
تو ستارهای ...
ممتد و دنبالهدار
که مرگش
هرگز کهکشانی را خاموش نمیکند.
#سیدمجتبی_قلیپور
#مقاومت
مثل سکوتهای بین دو کلاغ
برهنه بودیم
تاریکیِ این مزرعهی متروک
جنگ سیاهانی بود
که قبلِ رنگها
مُردار بودند
حالا در صدای خردادیم
ماندهایم و
هیمه میسوزانیم تا تنورهی عشق
به برافراشتن پرچم
هیاهوی بی تاب جهان
تعبیر نمیشود
و ملخ ها
هرگز به مزرعه باز نمیگردند
لابلای دود آتش هامان
ما نسلی بودیم
که قبلِ آزادی مُردیم
و بعد از آن
تا ولیعصر پیاده میرفتیم
جمعههای پایان رمضان را
«همینگوی» هیچگاه نمیدانست
که پیرمرد
دریا را پرسه میزند
_ بغداد تا پاریس _
که پیوند دهد بُعد تاریخ را
به جغرافیا
هیچکس حتی نمیدانست ...
هیچکس ...
تنها
پیرمرد بود و دریا
و پرسهی آزادی در خاورمیانه
«عصر بخیر جمعه های بیتالمقدس»...
#سیدمجتبی_قلیپور
(جمعهی مکرر)
کیلومتر ۵ جادهی علف
کمی نزدیکتر از جهان
آنجا که خدا
در مسیر کهکشان راه شیری
به استقبالِ
پرندگان نشسته است
من خواب دیدم
خواب دیدم
که باید بروم به زانوها
و برگردم به انگشتانم
پای همهی حرفها بایستم
و اشکهایم
بغض کثیف خیابانها را جارو کند
خواب دیدم
در من کودکی است
که هنوز خواب فهمیدهها را نمیفهمد
جوانی است
به قدر خمیازهی جمعههای مخدوش
و مردی
مأیوس بیطاقت یک مرز
محصور زاویههای مشکوک
در من همواره امیدی است
زنده
به آبی اشارهی انگشتها
خواب دیدهام
صبح
آیا
به قدر همهی امیدواریام سرو میمانی؟
#سیدمجتبی_قلیپور
#انتخابات
از نگاه تو شروع شد
و نوازشهای نسیم به حراء
آنگاه که لبخندت افتاده بود در مهربانی برکه!
آنگاه که فرشتگان رقصِ آب
و
عشقبازی ناتمام برگ و بارانشان را
در صبح روشن
به یادگار گذاشتند.
از سرِ چند چلّه گذشته بود
آب
که کلمات در ایستگاه جمعه
عصر شعر را به انتظار می کشند؟
از مدیترانه
تا برآمدهگی فلات
چند جزر و مد دلهره فاصله
که قرن به همهی سیاهیاش
به پابوس عشق آمده بود؟
آنگونه
که در آواز عشق می گفتی :
لا اله الّا الله...
در لبخند همیشه و هنوزت
می اندیشیدم
" همیشه "
بوتهایست در خاک تو
و همه چیز
تعبیر توست.
از لمس حجرالاسود
تا بوسههای خیس باران
از حیّ علی الصلوة بیت المقدس
تا پایکوبی جمعهها ...؟
چه بیهوده ایستادهاند کلمات
اینجا
هیچ چیز
جز قبیلهی تو جاودانه نیست.
#سیدمجتبی_قلیپور
#یاامام_حسنمجتبی_علیهالسلام
در جواب بیعتت شمشیرها برخاستند
رأی وحدت دادی و تکفیرها برخاستند
روز تشییعات به روی سفرهی تابوت تو
با شکم های گرسنه تیرها برخاستند
دیدگاه فلسفیات ماورای درک بود
چون نفهمیدند، با تعبیرها برخاستند
تو نشان دادی که گاهی صلح بُرّندهتر است
پای تاییدت صف تکبیرها برخاستند
با شروع صلح تو فصل خوارج شد تمام
نسل مکروهی که از تزویرها برخاستند
لعنت حق بر کسانی که مُذِلّات خوانده اند
خاصه القابی که با " تصغیر"ها برخاستند
تو امام لطف و لبخندی که پای صلح او
قرنها اندیشه بر تفسیرها برخاستند
معنی خَیرُالکَثیر و اَحسَن الاَربابها
که ز روی سفره ی تو زیرها برخاستند
خلق و خویت کفر را تشویق بر اسلام کرد
پای درست مبحث تأثیرها برخاستند
هیچ دستی خالی از خوان کریمت برنگشت
گشنگانی آمدند و سیرها برخاستند
آیهی تطهیر و اطعام و مَوَدّت بحث توست
آری از اهل «کساء» اکسیرها برخاستند.
#سیدمجتبی_قلیپور
@abadiyesher