eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گله دارم اما ... اگرچه در دل تنگم گلایه ها دارم اگر چه در غم ارزاق خود گرفتارم اگر چه داده غم اختلاس آزارم اگرچه خسته ام از فکر مسکن و کارم به شوق آنکه شوم از گلایه ها آزاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه نیست برایم درآمدی مطلوب اگر چه کرده به دلهایمان گلایه رسوب اگر چه چرخه ی تولیدمان شده معیوب به شوق اینکه شود روزگار خیلی خوب به شوق اینکه شود خاک‌میهنم آباد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه در پی یک وام خُرد درگیرم اگرچه بانک کُند سفت و سخت زنجیرم به این رویه نموده همیشه تحقیرم اگر چه خسته از این چرخه ی نفس گیرم مگر شنیده شود این گلایه های زیاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه بار تورم به شانه ام دارم اگر چه عمری از این اقتصاد غم دارم اگر چه بر سر سفره زیاد،کم دارم ولی چه خوب که آزادیِ قلم دارم به شکرِ اینکه مرا هست جرات فریاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه مجلس مان عاقبت نشدشفاف اگر عمل نشده وعده های قالیباف! اگرچه باز به محروم می شود اجحاف اگرچه نیست هوا آنچنان که باید صاف مباد آنکه شود دشمنی ز کارم شاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگرچه صنعت ماشینِ مان به پنچری است بلایِ جان وطن،افتخارِ کشوری است اگرچه شیوه ی شان سَمبَلی و سرسری است وطن اسیر و گرفتارِ جنگِ زرگری است مگر که فرصتِ نو در وطن شود ایجاد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 اگر چه خسته ز یک عده ی نجومی گیر اگر چه خسته ز اصحابِ خدعه و تزویر اگر چه هست برای شروع گاهی دیر به شوق آنکه دهم روزگار را تغییر به کور چشمیِ خفاشهایِ استبداد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 برای اینکه غم و رنج ها شنیده شود مگر که ترمزِ بی مایه گان کشیده شود مگر کمی توکِ دزدان شهر چیده شود و دستهای ستم پیشگان بریده شود برای سوختنِ ذاتِ مافیایِ فساد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 چه مشکلات که داریم وجای کتمان نیست گلایه هست ولی قهر چاره ی آن نیست کسی که قهر کند غصه دارِ ایران نیست برای غصه ی ما واقعا پریشان نیست کجا خورد غمِ من یا تو ،دشمنِ شیاد؟ به رغم این گله ها باز رای خواهم داد 🔹 برای اینکه غم این حریم را داریم برای اینکه به پیمان خود وفاداریم به این حضور پر از،شورِ خود بنا داریم که خیلِ کارکنان را به کار واداریم برای اینکه نباشیم هرچه بادا باد به رغم این گله ها باز رای خواهم داد
بر شهـر مدینه نور می پاشد ماه از مقدم او خنده به لب دارد شاه آمد کـه گـره گشـای عالـم باشد دستـان رقیـه ی ابـا عبـدالله
مائیم که از خُم ولا سرمستیم با رهبر خویش عهد و پیمان بستیم پر شور تر از همیشه و هر دوران در عرصه ی انتخاب حاضر هستیم مهدی شریفی
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به ناکجا... یا اگر به وهم بودنم احتمال داده ام باز هم دویده ام آنچنان که زندگی مرا در هوای تو نفس نفس حدس می زند هرچه می دوم با گمان رد گام های تو گم نمی شوم راستی در میان این همه اگر تو چقدر بایدی!
من و تو دور شدیم اینقدر چرا از هم غریبه با هم، دشمن به هم، جدا از هم اگر به هم نرسیدیم بی خیال شدیم ولی جدا که نکردیم راه را از هم که بر نگردی و دیگر نگاه هم نکنی بپاشی اول بازی زمینه را از هم تمام این همه مثل کلاف سر در گم ولی به سادگی قهر بچه ها از هم تو هم شکسته ای و مثل من پر از زخمی چه شد؟ من و تو به هم خورده ایم یا از هم اگر قبول نداری نگاه کن به عقب جدا شده جایی رد پای ما از هم چه در میانه ی این راه اتفاق افتاد فرار کرد خطوط دو رد پا از هم...
می خواهی من را به بی خبری از خودت عادت بدهی؟ من به بی خبری از تو عادت نمی کنم من به نبودنت عادت نمی کنم به بودنت عادت نمی کنم من فقط می توانم عاشق بشوم که شده ام من را به هیچ چیز از خودت عادت نده عادت نمی کنم
(مقاومت) پیراهنت را در کدام کوچه به باد دادی که امروز تمامی درختان شهر آبستن شکوفه‌اند سنگ قلّابی که می‌چرخانی در دستانت راز گنجشک‌های غزّه را می‌داند راز قناریان قانا راز تانک های دشمن را که انگار این روزها برایشان عید است که به خانه‌تکانی شهر آمده‌اند تنها خاطره ی آخرین لبخندت شوقی بی‌تاب به سنگ‌ها انداخت چندی است بی قرار پروازند به تل‌آویو برخیز آواز خلیج را زمزمه کن تبر در دست بگیر تا شاخه‌های هرز متراکم هر شام کابوس ابراهیم ببینند شانه‌ات نلرزد که ایشان از موسی تنها چوب‌دست شعبده‌اش را دیدند نه عصای معجزه‌اش که در عوضِ نیل تنها می‌توانست اتحادیه‌ی عرب را بشکافد اینان هیچگاه نمی‌دانند نسلی که اقیانوس دیده است هرگز از ارتفاع امواج نمی‌هراسد نمی‌دانند لبخند تو ادامه‌ای ست در شریان انسان درپرواز پرندگان در سوگند زیتون و مسیرت دنباله‌ی کهکشان راه شیری است تو ستاره‌ای ... ممتد و دنباله‌دار که مرگش هرگز کهکشانی را خاموش نمی‌کند.
کرده ایزد به بنی‌هاشمیان باز نظر دختری داده به این طائفه زهرامنظر داده کوثر به همه مردم جنت عیدی نقل پاشیده سر عالم رضوان حیدر چتر طوباست گشوده به سرش از بالا زیر لطف قدمش لاله و سوسن پرپر مضجع کوچک او فاتح حاجات بزرگ گره‌ها باز شده در حرم این دختر یکشف‌السوئی‌اش از فهم بشر بیرون است می‌‌شود با کرمش راحت راحت مضطر کربلا‌رفتن‌مان در گرو تاییدش از‌ همه واسطه‌ها گوشه‌نگاهش سرتر هر که دنبال رسیدن به در ارباب است سمت‌ آن صحن و سرا سیر کند از این در
سرگشته و حیرانم ای چشم اهورایی حرفی بزن از حالِ این حالت شیدایی شیرینی و فرهادم، لیلایی و مجنونم گمگشته‌ی کنعانم از بس که زلیخایی بر چینیِ احساسم آرام قدم بردار هرچند سراغ من عمری‌ است نمی‌آیی مهتابِ نگاه تو از پنجره‌ام پیداست بر شاخه‌ی چشمانت ماهی‌ست تماشایی پایان شب پاییز آغاز زمستان نیست وقتی که تو می‌خندی، وقتی که تو یلدایی
باید از جدال با خورشید در شب سیاه بنویسم از نفس که میشود محبوس در کنار آه بنویسم باید از فریب بی طعمه؛ یا شکست باورم در شب از نگاه ماه و ماهیها بعد اشتباه بنویسم میخورد تعادلم بر هم؛ سمت تو سقوطم از شب بود با هراس و وحشت و تشویش شعری از گناه بنویسم لحظه های بی کسی اما از خودم کمی گذر کردم در مسیر مرگ ناباور؛ از سکوت راه بنویسم در مسیر مرگ ناباور ؛ از سکوت راه...اما نه باید از صدای بی رحم عشق نا به گاه بنویسم
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده غم انگیزم، دلم چون کودکی ناشی است در بازی که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده شبیه پوشه‌ای در دست مردی گیج و مبهوتم به خاک افتاده‌ام، در راه او بر صد نفر خورده هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی است که در دیدار پایانی به اسرائیل برخورده