eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ ۳۹ نور چه می کنی اگر این چشمه جز سراب نباشد؟! چه خاک بر سر خود میکنی چو آب نباشد؟! چه می‌کنی اگر آخر فقط گناه بماند و هیچ کار تو شایسته ثواب نباشد تمام آنچه‌که یک عمر جمع کرده ای، ای دل بفهمی عاقبتش غیر وهم و خواب نباشد سیاهی عمل ما حجاب دیده ما شد وگرنه جلوه آن یار در حجاب نباشد اگر‌ که نیش و اگر نوش، حکمت است برادر که شادی و غم این نشئه بی حساب نباشد دلی که نیست در آن عشق ارزنی نمی ارزد چه فایده ز سبو تا در آن شراب نباشد ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۲۸ شوال ۱۴۴۵
قولش منظوم، قلبِ منظوم نداشت غیر از مُشتی خیالِ مرقوم نداشت ای وای به شاعری که در دیوانش یک مصرع هم برای مظلوم نداشت
زيباتر از اين خواب نديدم خوابی بيدار شدم دست تو در دستم بود
هر کجا رفتی یقینا در پی‌ات جان و ایمان و خیالم میرود
صد شکر که بارگاه تو ملجا ماست هر گوشه‌ی این حرم پر از سوز و نواست بیگانه و آشنا چه فرقی دارند وقتی که دل شکسته، محبوب رضاست
دست عشق از دامن دل دور باد مى‌توان آيا به دل دستور داد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خسته ام مثل زنی از شاعری شوهرش مثل مردی مانده در احقاق حق همسرش مثل مجنونی که لیلی در دلش باشد ولی شور شیرین ناگهان افتاده باشد در سرش... خسته‌ام... چون شاعر ِ از شعر خنجر خورده ای که دهان وا کرده باشد زخم‌های دفترش خستگی دارد... ندارد؟! اینکه عطرت هست و باز هرچه می گردد نمی بیند تو را دور و برش... سمتی از این شهر باران دیده پیدایت شد و سمت دیگر گم شدی در پشت چشمان ترش از خیابان‌های شهر لاابالی خسته‌ام از خیانت‌های هر سمتش به سمت دیگرش... مثل سربازی که در جنگ است با معشوقه اش سر به راهی دارد و جا مانده اما باورش لاجِرَم فرجام این جریان عشق و عاشقی بستگی دارد به جنگ مرد با همسنگرش... خسته‌ام... مثل ِ... شبیهِ... خسته‌ام! خسته! همین! خسته‌ای را، خستگی را، فرض کن... خسته ترش
خسته‌ام از این همه عشق دروغین و غلط دردِ شیرین مرا، فرهاد می فهمد فقط..!
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟ سر به تایید تکان دادی و گفتی آری! عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود او که از جان خودت دوست‌تَرَش میداری...
گر بدانم که سحر می‌ آیی همراه طلوع شب اگر سالی کشد تا صبح بیدارم تو را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
غم‌های مرده در دل من زنده کرد هجر گویی شب فراق تو صبح قیامت است
پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و هوارم بزنید باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید من از آیین شما سیر شدم، سیر شدم پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید دست‌هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟! خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید آی! آنها! که به بی‌برگی من می‌خندید! مرد باشید و بیایید و کنارم بزنید