eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نبودنت به من فهماند، بی تو... سوءتفاهم است تمامِ بودن‌ها!
آیه‌های گریه باران خودش را در دلم جا کرده امشب باران نگاهم را چه زیبا کرده امشب بزمی میان مردم چشمم بپا شد مدیون بارانم که غوغا کرده امشب از بس دهن‌لق است چشمِ ساده‌ی من مهمان خود را باز رسوا کرده امشب شان نزول آیه‌های گریه، درد است هر قطره  را با شعر معنا کرده امشب باید وضو با بگیرد چشمم اگر، میل تماشا کرده امشب
ای کاش خدا قدرت باور می داد بر کور دلان نگاه بهتر می داد برکت به سرای زندگانی یعنی یک دانه پسر،دو جینِ دختر می داد... @gida13
هدایت شده از محمدهادی شریفی
ــــــــــــــــــــ 💠🔹﷽🔹💠 ــــــــــــــــــــ اندیشه ی ما مکارم الاخلاق است ره توشه ی ما مکارم الاخلاق است ما پیرو اخلاق کریمان هستیم در ریشه ی ما مکارم الاخلاق است @mohammadhadisharifi
سنگْ شِکاف می‌کند در هوس لقای تو جان پر و بال می‌زند در طَرَب هوای تو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تقصير لب توست، جنون كلماتم اين مستی از آن چشم، چكيده به لغاتم بايد غزلم سر شود از حضرت حافظ زيرا كه سر است از همه كس، شاخ نباتم تو عاشق افسونگری از گوشهء چادر من غرق معمای تو و اين حركاتم يک بار شنيدم ز لبت شعر خودم را در رعشه هنوز از اثر موج صداتم چندی است كه هر روز می آيی تو به مسجد چندی است گناهم شده بيش از حسناتم چندی است خدايم شده يک بت، كه به یک اخم جان برده و بخشيده به يك خنده حياتم تو سيده‌ای، كُفو تو من نيستم، افسوس! گيرم كه گشايد گره، ختم صلواتم گفتم كه همين عشق نجاتم دهد اما حالا چه كسی می‌دهد از عشق نجاتم؟
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی شهری به تیغ غمزه خون خوار و لعل لب مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی ما خوشه‌چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من مهر از دلم چگونه توانی که برکنی حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک عهد وفای دوست نشاید که بشکنی این عشق را زوال نباشد به حکم آنک ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی
حق نداری به کسی دل بدهی الا من... پیش روی تو دو راه است! فقط من، یا من!
از آن‌روزی که فهمیدم اجابت وقت باران را نشد باران بیاید زیر آن یادت نیفتم باز
من بودم و باغ رنگ در آیینه صد منظره‌ی قشنگ در آیینه ناگاه تماشای مرا بر هم زد نفرین به حضور سنگ در آیینه
مانند آن شاهم که یک سائل ندارد یک جسم بی‌نقصان که تنها دل ندارد مثل نسیم آزادم از بند تعلق پیش نگاری قلب من منزل ندارد احساس را کشتن اگرچه قتل عمد است اما به حکم عقل من مشکل ندارد نخل محبت، کوه می‌ریزی به پایش- می‌بینی آخر ذره‌ای حاصل ندارد دنیای خاکی چیست؟ اقیانوس درد است جان از جهان می‌گیرد و ساحل ندارد
تا کی بنگارم غم بی طاقتی ام را ای بُرده مرا طاقت ایام کجایی...؟