میوزد هرگاه موهایت درون روسری
اندکی آهستهتر! چون هرچه دارم، میبری
چادرت را باد میگیرد میان دستهاش
لحظهای که قصد داری از کنارم بگذری
گاه میخندی و گاهی پلک بالا میبری
دلربایی میکنی، حتی به زیر روسری
میتوان فهمید از این پا و آن پا کردنت
میل داری آتش اندازی به جان دیگری
در نگاهت آنچه من دیدم، کسی دیگر ندید
خوشة خورشید چیدم از شبی نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفتهاند
عشق هرکس محترم؛ «اما تو چیز دیگری»
سید_مهدی_طباطبایی
حالم از روزی که رفتی مثل حالِ بهمن است
هی فرو میریزم از داخل بیایم محضرت..
#امیر_سهرابی
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان
در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
#پریوش_رستمی
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است
ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست…!
#علیرضا_بدیع
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود
نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟؟
#احسان_پرسا
😕✌️
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن
بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم
میشوی محشر
تو را با چادر مشکی و سنگین
دوستت دارم
بگو مثل بسیجی ها عروسم
میشوی خواهر ؟
#سید_تقی_سیدی
😅
یک نفر گفت: که عاشق شده ای؟لال شدم
زیر لب زمزمه کردم بله ،بـدحال شدم
تو نسنجیده ترین خواهش دل بودی و من
در تمنای تو من بودم و مثقال شدم
یک نفر گفت :چرا زرد رخی، موی سپید
به که گویم که من ازهجر تو چون زال شدم
من فلسطینم و تو غاصبِ اسرائیلی
راه گم کردم و در چشم تو اِشغال شدم
بسکه از عشق تو دیوانگیم گشت عیان
سبب خنده ی بیهوده ی اطفال شدم
از تو پـرسید کسی عاشق او هستی و تـو؟
گفتی: آهسته که نه من فقط اغفال شدم
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمیفهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمیفهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست میگرید
پر از حرفم، کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم، دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه میگیرد
دل بی دردها قوس کمانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم، دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمیفهمد
که من اشکم، که من آهم، که من یک درد جانکاهم
که ساقی بغض تلخ استکانم را نمیفهمد
چنان در آتش غم سوخته جانم که میدانم
پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
با آن نگاه خیره و با آن دوچشم لات
من أینَ لی مفر و من أینَ لی نَجات
ما کان فی عُیونِکَ لو کان للیَهود
یک روز فتح میشده از نیل تا فرات
باید که سوخت در شرر عشق چاره چیست؟
فی بُعدِها عذابٌ و فی قُربِها مَمات
قد کُنتِ فی المُقابل و الدَمعُ حائلٌ
عکس تو رد نمیشود از شیشه های مات
در لابلای موی تو سرگشتگی بس است
یکفی لَنا تُحَیُرنا إهدنا الصِراط
#حسین_زحمتکش👌
هِی رَد شو از این ڪوچه
و هِی دل ببَر از ما ،
تـــو فَلسفهےبودنِ این
پَــنــجــره هــایــی ...
#امین_پور_حاجی
@