آغوشِ سحر،تشنه ی دیدار شماست
مهتاب،خجل ز نور رخسار شماست
خورشید که در اوج فلک خانه ی اوست..
همسایه ی دیوار به دیوار شماست!
#علیرضا-قزوه
#رباعی
@abadiyesher
خوش باش که زندگیِ ما مختصر است
برخیز و غزل بخوان که شب در گذر است
بی هیچ سرانجام بیا خوش باشیم
خوشبودن اینگونه، خدایی هنر است
#جواد_محمدی_دهنوی
@abadiyesher
توحید و ولا، به یک کنف باید دید
در جلوه ی شاه "لوکشف" باید دید
ای دل اگرت میل خدا دیدن هست
در سایه ایوان نجف باید دید
#عاصی_خراسانی
به درباری که جبرائیل اندازد کلاه آنجا
اگر مردی به قدر نیم مژگان کن نگاه آنجا
به غیر از یاد او در محضرش تمحید بیشرمیست
گنه دارد که فکر توبه باشی از گناه آنجا
تمام اولیا را در نجف دیدیم و فهمیدیم
که گرد مرقدش جمعند مشتی بیپناه آنجا
#بابا_علی
#محمد_سهرابی
@abadiyesher
من بیتو شاعر میشوم اما بیا شاید
پیشِ تو بودن بهتر از شاعرشدن باشد
#مهرانه_جندقی
@abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه جا بروم به بهانه ی تو
نوحه ای دلنشین و زیبا
@abadiyesher
درد نام دیگر من است
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهٔ سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی ست
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهٔ سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچهی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
#قیصر_امینپور
@abadiyesher
در وصف تو بسیار سرودیم و ندیدی
یک عمر غزلخوان تو بودیم و ندیدی
با دیدنت ای خاطرهی خوش، همگان را
از خاطرهی خویش زدودیم و ندیدی
ای دلزده از سردی آغوش زمانه!
ما این همه آغوش گشودیم و ندیدی
موهای تو شعرند و همین چند غزل را
از دفتر شعر تو ربودیم و ندیدی
چون گَرد که پنهان شده از گردش چشمت
هستیم و نمیبینی، بودیم و ندیدی
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
هدایت شده از حــــــــــــــــــــبیب
گذشتی از من و هرگز گُمان نمیبردم
که دست می شود اینسان، زِ دوستداران شُست
#حسین_منزوی
دِلآراما؛ نگارا! چون تو هستی
همه چیزی که باید؛ هست ما را
#سنایی_غزنوی
@abadiyesher
«جا ماندگان»:
جامانده تنها بی هم و وامانده بی اوییم
تهماندهای از خاک جاری در تنِ جوییم...
صبح و پسین و ظهر و شب همواره هم آواز
با مویهها آویز بر یک تار گیسوییم...
انگار نه انگار که بیهوده در دشتی
با هر هیاهویی دَوان دنبال آهوییم...
با باز باران با ترانه گُل نمیروید
بی دانهدانه بذر پاشیدن نمیروییم...
گم گشت آن دریا که در دستانمان گم بود
صحرا به صحرا قطره بارانی نمیجوییم...
یک تن نمیآید بپرسد در چه حالی دوست؟!
یک سَر نمیآید ببیند ما چه میگوییم؟!
تا قبله گاه عاشقان بی وقفه باید رفت
این راه را یک روز ما یکریز میپوییم...
در راه آن مردان دست از جان خود شسته
مردانه پا برجای دست از عمر می شوییم
#سیدکرامت_عباسی
۳۰/مردادماه/۱۴۰۳
@abadiyesher