eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌ترسم از روزی که آدم‌های زندگی‌ام تبدیل شوند به آدم‌های خاطراتم
از اوج درد در غزلی تازه حاکی‌ام از پنج شنبه های بدون تو شاکی‌ام 🆔@abadiyesher
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود 🆔@abadiyesher
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است جذابیت چشم تو تک‌بیتی ناب است وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد حال همه‌ی شهر ازین غصه خراب است ترکیب عسل ترشی و تلخی است رخ تو معنای لبت خنده و ابروت عتاب است شد میوه‌ی باغ تن تو سوژه و مضمون هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است هر چند که آرامش چشم تو زیاد است لبهای پذیرنده‌ی تو عضو شتاب است غوغای النگو قدمت پیچش مویت موسیقی رقص آور بی حد و حساب است اینکه تو نشستی و غزل خوان شده‌ام من بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟ سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است 🆔@abadiyesher
مرا بازگردان به جایی که بودم قبل از دیدارت سپس سفر کن... 🆔@abadiyesher
در شهرِ جنون دیار دارم بی تو با پنجره‌ها چه کار دارم بی تو؟!! باید برسم به وضعِ خود می‌دانی با خاطره‌ات قرار دارم بی تو... 📓شهر_جنون 🆔@abadiyesher
از پیچ و تابِ جاده‌ی غمبارِ روزگار ... خوشبخت آن کسی‌ است که با همسفر گذشت 🆔@abadiyesher
دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان‏ خزان و باد مهاجر ، دو کاروان و زمستان‏ پرنده شعر غمش را سرود و رفت ـ از آن پس نماند سایه‌ی سروى به رهگذار، غزلخوان‏ از این کرانه‌ی آبى نفیر مرگ شنیدم‏ که رود با سفر ابرها گذشت شتابان‏ چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچ ، ندیدى‏ که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران‏ درآن زمان که به تن داشت جامه‌ی سیهش را ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان‏ تمام خاطره‏ها را به خاک بُرد نسیمى‏ که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان‏ فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش‏ که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان‏ (سپیده) شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟ مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران‏ ‏ 🆔@abadiyesher
"باشد برو اما دلم در دستهای توست تنها رفیقم چشمهای آشنای توست باشد برو...فرش قدمهایت غزلهایم هر جا که باشی هستیِ من زیر پای توست هر جا که می خواهی تمامش کن اگر دیر است... اما بدان بانوی من! این ماجرای توست خاموش خواهم ماند اما تا ابد بانو روح غریب من به دنبال صدای توست مرد بزرگی نیستم...یک کودکم اصلاً دنیای من یک هدیۀ کوچک برای توست پایان ندارد عشق بی پایان من با تو این ابتدای قصۀ بی انتهای توست آه ای تو غیر قابل باورترین رؤیا هر برگ از تقویم عمرم ابتدای توست بر شیشه باران می‌زند...شاید دلت تنگ است شاید...ولی حس می‌کنم این اشکهای توست... 🆔@abadiyesher
لبت “نه” گوید و پیداست می‌گوید دلت آری که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری 🆔@abadiyesher
شبی که با تو گذشتم از دیار عشق شدم اسیر و گرفتار، در حصار عشق پلنگ قله های بلند غرور من بودم که با ماه رخت گشتم شکار عشق خمار قهوه‌ی چشمت، خمار چشمی که مخدری هستند از عیار عشق صدای غم شکن و خنده ات سبب شده است به گردش دنیا بر مدار عشق تمام ثانیه ها را ورق ورق بانو نوشته ام بشوند یادگار عشق بیا دعا بکنیم تا گره بخورند قسم به نام مدبری‌اش، اللیل و النهار عشق 🆔@abadiyesher