eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
  🍃خبراز حـال دل من چہ دارے..؟ در دنج ترین گوشہ ے آن جا دارےᬉ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‍ꦿ ᬉ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‍ꦿ
تـو را دل بـرگـزیـد و کـار دل شَـک بـرنمـی دارد کـه این دیوانه هرگز سنگ کوچک بـرنمـی دارد تـــو در رؤیـای پـروازی ولـی گـویــا نمـی دانـی نـخ ِ کـوتـاه ، دسـت از بــادبــادک بـرنمـی دارد بـرای دیـدنِ تــو ، آسمـان خـم مـی شـود امّـا بـرای مـن ، کلاهـش را متـرسـک بـرنمـی دارد اگـر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را اتـاقـم را صـدای " جیـرجیـرک " ، بـرنمـی دارد بیـا بگـذار سر بـر شانه های خسته ام یک بـار اگـر بـا اشـک مـن ، پیـراهنـت لـک برنمی دارد انصاری
در قفسِ خیالِ تـُو تڪیہ زنمـ بہ انتظار تا ڪہ تُـو بشڪنۍ قفس پـَر بڪشمـ بہ سوے تُـو... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نیمی از عمر هدر رفت در این شهرو هنوز ، به تلف کردنِ آن نیمِ دگر مشغولم !
خجالت کم‌ کن از احساس و راحت ‌کن زبانت‌ را بگو "من دوستت دارم" لطافت دِه کلامَت را ♥️
به پاش افتادم و افتادم ازچشمش به آسانی چه آسان ميشود افتاد ازقلبی خيابانی من از دل دادنِ بي ارزشم اينبار فهميدم كه دل را دستِ هرگاوی نبايد دادمجانی چنان ميسوزم وميسازم از ناچاریِ عشقش كه در يِک كوره ی آجر پزی يک مردِافغانی جهانِ ناخوشاينديست لذت ميبرد دنيا از اينكه ميكند يک زنده را در قبر زندانی تبرجان هرچی داری در توان برمن فرود آور درختی تازه در من رشد خواهد كرد پنهانی
یادم باشد عاشق کسی شوم که شعر را بلد باشد... کسی که بفهمد وقتی ستاره را به چشم هایش زمین را به آغوشش و بهار را به بودنش تشبیه میکنم، یعنی دیوانه وار دوستش دارم...! | |
یڪ مصر؏‌‌ اڪَر... در خورِ چشمٺ بنویســـم... بیم اسٺ ڪه یڪ شھـــر نظر بر تو بِبنــدَد...! سید احمد حسینیاݩ
دیدمش، اهل غزل بود، نگاهش آبی روسری گل بِهی و خط لبش عنابی ماه در پیرهنش شعر نو از بر‌می‌کرد چادرش خاطره آبادِ شبی مهتابی خط به خط کوچه به رقص آمده بود از قدمش سر به دیوار، در و پنجره از بی تابی شاعری آمده تا شام مرا شعر کند بکشد پای مرا در گذرِ بی خوابی چشم بد از من و از چشم غزلبافش دور نکن ای قافیه با وزن دلم کژتابی خانه‌ام طبله‌ی عطار شد از وقتی که دیدمش! اهل غزل بود، نگاهش آبی
دیگر بس است این همه افسون و دلبری  با این حساب راه به جایی نمی بری میخواهم از نگاه تو اینبار بگذرم  با یک نگاه بی رمق و سرد و سرسری گنجشک من،برای تو این خانه تنگ بود ؟ یا نقشه بود اشک مرا در بیاوری آخر چطور دانه بریزم برای تو وقتی به روی شاخه همسایه می پری ؟ شاید بدون دغدغه پیدا کنید زود  یک آسمان تازه ویک جای بهتری حالا بیا بمان و غزل را تمام کن  اصلا درست نیست که اینگونه بگذری خلقم به تنگ آمد وحرفی زدم ولی ! فردا به این درخت شکسته بزن سری
شاعرم ، فهمیدنم سخت است حرفم نیشدار شعر میخواهم بخوانم ، گوشهایت رابگیر
ذکر خیرت در دلم هست و کنارم نیستی کاسه ای لبریزم و صبر و قرارم نیستی همچو برگ از شاخسار چشم تو افتاده ام در خزان می میرم ای فصل بهارم نیستی روح غمگینم جهانی را مکدر می کند غرق در اندوهم اما غم گسارم نیستی نا مسلمان بودم و ایمان من مهر تو بود دین و دل سوزاندی و گفتی نگارم نیستی یوسف گمگشته ای در راه کنعانم چه سود دل بریدی از من و چشم انتظارم نیستی ... 🌹🌹🌹❤️❤️🌹🌹🌹