تا عشقِ تو، نیّتِ پیدا شدن نداشت
پیمانِ عشق، جرأتِ امضا شدن نداشت
بی چشمه ی وفا، به خدا آبگیرِ عشق
اُمّید و استطاعتِ دریا شدن نداشت
دیروز و حالِ من، به خیالاتِ خامِ خود
بی تو بدونِ شک، سرِ فردا شدن نداشت
ممنونم از تو بابت این عاشقانه چون
دیگر دلم، تحملِ تنها شدن نداشت
بیدار شدم پست دهم جسم تو خوابید
تا فکر و خیالم شده ای در تب و تابید
شاید که غزلهای مرا خوانده و دیدی
در خلقت هر بیت شما قطعهٔ نابید
#سید_طباطبایی
🌸
گفت میدانی کمالِ عشق چیست؟
گفتمش پیوند زهرا و علیست
#سالروز_ازدواج_آسمانی_مبارک
✍ #حیدر_محمدنژاد
🌸
و خدا خواست جهان غرق محبت بشود
شد علی جانِ جهان... فاطمه هم جانِ علی
#سالروز_ازدواج_آسمانی_مبارک
✍ #مهمان_خدا
درد دل میکنم و
شوق زیارت دارم
حرفِ ناگفته زیاد است هنوز آقاجان...
#سیدهاعظم_سیدیزاده
میتوانم که ببُرّم ز همه خلق، ولیک
از تو اے جانِ جهان من نفسے نتْوانم
#علاءالدولهی_سمنانی
یک بار دیگر برایمان "عشق" را معنا کنید ..
دلمان برایِ دیدنِ یک وفاداریِ اصیل
و طولانی تنگ شده ..!
#نرگس_صرافیان_طوفان
مست چشمانت شدم
در انتهای این غزل
و گرفتار دوچشمت
بوده ام من از ازل
اینچنین شیدایی و عاشق
کشی حقم نبود
پس چرا بازم اسیرت
گشته ام در این غزل
🌹
مےرسدقصہبہآنجاڪہ علے دلتنگاست
مےفروشدزرهیراڪہ رفیق جنگاست..
چه نیازے دگر این مرد بہ جوشن دارد
إن یکاد از نفس فاطمہ بر تن دارد...¡¡
🖇
بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟
خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست؟
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست؟
هرکسی از لب لعلت سخنی میگوید
چون ندیده ست کسی اینهمه افسانه ز چیست؟
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
دوش در میکده حسرت زده میگردیدم
پیر پرسید که این گریه ی مستانه ز چیست؟
گفتم: از هست در این خانه کسی روی نمای
ور کسی نیست بنا کردن این خانه ز چیست؟
گفت: جامی ز می ناب به "توحید" بده
تا بداند که نهان ماندن جانانه ز چیست
بت پرستم نکن اینگونه به سیمای خودت
قبله را کج نکنی بر رخ زیبای خودت
سجده گاهم تویی و قبله ی سیار منی
جهت قبله نما ، چهره ی دیبای خودت
مثل انجیلی و توراتی و وحی آمده ای
شده ای مذهب من با دم گیرای خودت
ساحری یا که فرستاده ای از سمت خدا
می کنی معجزه با دست مسیحای خودت
مریمی، روح خدا در نفست مشهود است
می کشانی تو مرا سمت کلیسای خودت
گر بگویم تو خدا هستی و من بنده ی تو
عین کفراست و شدم کافر و شیدای خودت
کافرم یا که مسلمان ، به تو ایمان دارم
آیه نازل نکن از چشم فریبای خودت
چشمم از شیوه چشمان تو حیران مانده
تو چه داری وسط دیده ی بینای خودت
لب ز لب وا بکنی از نفست می میرم
کرده ای واله مرا با لب شیوای خودت
عاشقت هستم و گفتم به تو اما گفتی ...
خواهشا دل بکن ازخواهش بیجای خودت
بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟
خانه بر هم زدن این دل دیوانه ز چیست؟
گر نه آشفتگی این دل مسکین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه ز چیست؟
هرکسی از لب لعلت سخنی میگوید
چون ندیده ست کسی اینهمه افسانه ز چیست؟
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
دوش در میکده حسرت زده میگردیدم
پیر پرسید که این گریه ی مستانه ز چیست؟
گفتم: از هست در این خانه کسی روی نمای
ور کسی نیست بنا کردن این خانه ز چیست؟
گفت: جامی ز می ناب به "توحید" بده
تا بداند که نهان ماندن جانانه ز چیست
کرده ای دیوانه ام
دیوانگی کن با دلم
یک جنون تازه
از سودای تو شد حاصلم
جرعه جانی دارم
و قلبی که باتومی تپد
یک به یک تقدیم تو
این تحفه ی ناقابلم
از فکر تو بیدارم و انگار ، تو خوابی
من مست تو اما ، تو بدنبال شرابی
با این دل دیوانه چه کردی که خرابم
فارغ ز من از درد فراق که خرابی؟
لب تشنه ترین عاشق این شهرم و اما
بر این من قحطی زده کو قطره ی آبی
رفتی و ندیدی که شبی پیر شدم من
ای آنکه هنوز آینه ی عهد شبابی
مغروری و از فخر خودت شادی و اما
اینگونه مشو غره که از جنس حبابی
هر آتش تندی شده خاکستر و روزی
می بینمت آنروز ، تو هم نقش بر آبی
پندار من این بوده که هویت عشقی
آنگه که رسیدم به تو دیدم که سرابی
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست
همه آفاق پر از نعره مستانه تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه تست
دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه من همه در گوشه انبانه تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست
ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه تست
#شهریار
یک نفر دارد مرا هر دَم هوایی می کند
عاشقم کرده ولی بی اعتنایی می کند
بی وفا با اینکه می داند دلم درگیر اوست
مثل یک بیگانه او از من جدایی می کند
دل به سودای کسی جز او نمی گوید سخن
در دلِ من او فقط فرمانروایی می کند
آرزو کردم بماند ،در کنار من نماند
من نمی دانم چرا او بی وفایی می کند
باوجود اینکه می آزارد این دل را ولی
دل مرا همواره سمتش رهنمایی می کند
چند روزی می شود از او ندارم یک خبر
غم درون سینه ام زور آزمایی می کند
شب که می آید دلم آرام می گیرد کمی
شب مرا در گیرِ حسی ماورایی می کند
آسمان هم صحبت ماه است و می خندد ولی
ماه من پس ای خدا کی رونمایی می کند؟
#_سعید_غمخوار
تو در آیین من تندیس زیبای اهورایی
پریشان پیچش موی تو می ارزد به دنیایی
به تاکستان لبهایت بزن لبخند نیلوفر
که می لرزد دلم از طاق ابرووان کسرایی
فقط یک واحد از چشمان تو هر کس بیاموزد
مدرس می شود در رشته های عشق و شیدایی
سیلمان قالی خود را به زیر پایت اندازد
خرامان می روی آغوش آدم مثل حوایی
چکیده از دهان تو شراب کهنه ی شیراز
به تفسیر معانی نا توان شیخان عظمایی
نگاه من به اندامت حرام ای شاخه ی طوبیٰ
مگر وقتی که می نوشم شراب سرخ یحیا یی
به جرم عاشقی امشب بکش بر چوبه ی دارم
چنان حلاج می رقصم در آن بالا مسیحایی
به تار موی تو بسته ام گره سر بر نمی دارم
به فنجانی که افتاده نگاه تو به زیبایی
گفٺہ بودم دلبرم بہٺر ڪہ چادر سر ڪند
ڪعبہے احرام من! با چادرٺ بانوٺرے
#لاادرے ✍