eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‏هنوز زخم تو بر شانه‌های من کاری‌ست تمام سهم من از تو، "همیشه بیداری"ست بپرس از همه "این مرد دوستم دارد؟" جواب این همه‌پرسی، بدون شک "آری"ست ای اتحادِ جماهیرِ شور و شیدایی! چگونه با تو نپیوندم؟ عشق، اجباری‌ست! ‎
••° مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی ♥️
"دوصتت دارم عضیضم" با "ص" صابون و "ضاد" در میان عاشقانت یک نفر هم بی سواد...! ♥️
خنده ات را دیده ام ، دل بستنت را، هیچوقت خلسه ی آغوش و گرمای تنت را ، هیچوقت برده ام از یاد گاهی ، رنگ و بوی یاس را عطر ِ رویا پرور ِ آویشنت را ، هیچوقت کوچه لج کرده ست ، میگوی که در این سالها برده از خاطر ، گل ِ پیراهنت را؟ هیچوقت دانه پاشیدی برای شهر......حالا بگذریم دیده این گنجشک ِ ترسو ارزنت را ؟ هیچوقت بار ها ، با یک نگاه ِ ساده ات ، لرزیده ام باد لرزانده ست چون من دامنت را ؟ هیچوقت واژه ها موم اند ، در جانم ، غزل گل میکند نرم کی دیدم دل ِ چون آهنت را؟ هیچوقت شهروند ِ کلّ ِ آغوشم توی تنها ، ولی وقت دلتنگی ندیدی میهنت را ، هیچوقت ♥️
در میان چشم ها عشق است تنها چشم تو چشم هایم را درآورده ست از پا چشم تو از همان درس دبستان چشم تو آموختم چون نوشتم بعد چندین آب بابا چشم تو! شاکی اند از برق چشمت کل دنیا مثل من ماه عینک می زند وقتی شود وا چشم تو پلک هایم ابر، وقت گریه ام با یک نگاه باردارش میکند این ابرها را چشم تو طاق ابروی تو قدس و کعبه ام چشمان تو وقت سجده پشت من ابرو و بالا چشم تو چشم من وقت سحر چشم انتظار چشم تو چشم تو وا که شود حی علی تا چشم تو ...کاش میشد لحظه ای با چشم تو خلوت کنم ای خدا... من باشم و تنهای تنها چشم تو... ♥️
گفتی : بیا گفتم : کجا؟ گفتی : میانِ جانِ ما 💟
••° نازنین، یک لحظه در فکرم کمی آرام گیر... خسته‌ام از بس را از اول خوانده‌ام... ♥️
چه کسی رویِ لبانِ تو شِکر ریخته است؟ قهوه‌ی چشمِ تو را باز قجر ریخته است؟ هدفش چیست از این تلخی و شیرینی‌ها؟ آنکه در خیرِ عمل‌هایِ تو شَر ریخته است...؟
4_5834625076326041876.mp3
1.9M
‍ . پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست   انفرادی شده سلول به سلول تنم خود من در خود من در خود من زندانی ست   شعر آنی ست که دور لب تو می گردد شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست   دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست ! دست های تو کجایند که آزاد شوم؟ هیچ جایی به جز آنجا كه تو هستي جا نیست   ابرها طرحی از احوال مرا می سازند که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست     شعر آنی ست که دور لب تو می گردد شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست   دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست
هر شب دوست داشتنت شکل دیگری ست یک شب میانِ غزل واژه می‌شود یک شب میانِ گریه بغل یک شب میانِ خنده سکوت ... 💟
می‌شود طعم لبت را بدهی تا بچشم به فدای تو بشم ناز تورا هي بکشم می‌شود گرمی آغوش تورا حس بکنم می‌شود عشق ودلم باشی و مال تو بشم؟
لبخند بزن تازه کنی بغض بنان را بخرام برآشفته کنی فرشچیان را تلفیق «سپید» و «غزل» و «پست مدرنی» انگشت به لب کرده، لبت منتقدان را معراج من این بس که در این کوچهٔ بن‌بست یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را دلتنگی حزن‌آور یک کهنه سه‌تارم برگیر و برآشوب و بزن «جامه‌دران» را ای کاش در این دهکدهٔ پیر بسوزند هرچه سفر و کوله و راه و چمدان را شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس پایان بدهد این تب و تاب، این هذیان را قاموس غزل‌های منی بی‌ برو برگرد نگذار کسی بو ببرد این جَرَیان را | | ♥