من امشب پايِ محرابت نمازِ شكر مي خوانم
تو ميداني كه با چشمانِ تو بيدار مي مانم
سَري بر مهر تو دارم ، لبي بر ذكر لب هايت
خدا خود خوب ميداند،تو هستي دين و ايمانم
تمامِ واژه ها امشب ، زِ معراجِ تو مي آيند
كه اينگونه پر از شعرم ، به چشمان تو مي مانم
غزل مي بافم از مويت ، براي صبحِ فردا تا....
بپوشانم به خورشيد و ... تو را در اوج بنشانم
پر از بويِ بهشت است اين غرلها كز تو مي گويم
در انهارِ تو جاري شد ، روانِ طبعِ ويرانمم
🌴🍒🌻🍒🌻🍒🌴
با ساز دلت کوک و نوازنده ترینم
رقصنده ی میدانم و بازنده ترینم
باهر نُت چشمان تو در رازو نیازم
با هر طپش قلب تو در سوزو گدازم
دور سرت ای شمع بگردان و بگردان
پروانه ی بیرون زده از پیله بسوزان
من عاشق آن نورم و مفتون به ذاتش
مغرورم و مغلوبم و محکوم به آتش
چون موج به هر صخره بکوبان و بکوبان
تا رام کنی صحنه ی دریای خروشان
چون موجم و دیوانه ی در خویش شکستن
بر صخره فرو رفتن و از پا ننشستن
درصفحه ی شطرنج خودت شاه و وزیری
بر قلعه ی محصور دلم ماه و امیری
در کیش تو مات است دلی که به توبسته
حل است معمای دل عاشق و خسته...!
🌹🌹
@shervamusiqiirani-3 - تصنیف : سودای دل.mp3
5.08M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
#رهی_معیری
بیا تا روی چشمانِ خُمارم گام بگذاری
به یک دستم خَم زلفت...به دیگر جام بگذاری
کمی گیسوی خود را پس بزن از صورت ماهت
که آتش در دل این عاشقانِ خام بگذاری
بخوان تا در سرِ حافظ غزل ریزی وَ یا اینکه
رباعی بر لبانِ حضرتِ خیام بگذاری
به زیرِ اَبر خواهد رفت خورشید از خجالت باز
زمانی که تو پایَت را به روی بام بگذاری
به شیرینیِّ لبهایت نمی آید که در آخر
خداناکرده این دلداده را ناکام بگذاری
دلم عمریست می خواهد که با موی سیاه خود
برای این حواسِ پرت یک شب دام بگذاری
بیا و بی قرارم کن! قسم بر ناز چشمانت
نمی خواهم که یک لحظه مرا آرام بگذاری
🍃🌹🍃
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو، خشنود نکرد
السلام علیک یا صاحب الزمان
🌹🌸🌻✧❁﷽❁✧🌻🌸🌹
آمدی با خود دلم را بردی امّا جسم نه
برده ای ، یا وصل کن یا رد ، ولیکن قِسم نه
جسم ِ بی دل ، ماهیِ بی آب میماند که عید
از نفَس افتاده در شیشه ، ولی از اسم نه
#عباس_بهمنی
🌹🌹🌹
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی!
زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟
این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست!
اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟
دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟
از بوسه گلگون تو خون میچکد ای تیر!
جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟
از رستم پیروز همین بس که بپرسند:
از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟
#فاضل_نظری 🥀
نازم به تو اے عشق برایم ڪه دوایی
در باغِ دلِ خشک به رنگِ ڪهربایی
از برقِ نگاهت ڪه به دل شعله دوانید
پروانه شدم بر سرِ هر گُل چه صفایی
این چرخ فلک پاے مرا بست به زنجیر
مجنون صفت و زار به اُمیدِ وفایی
مهمانِ عزیزے ڪه شدے خانه ے قلبم
این شیوه پسندیده شد از لطفِ خدایی..
🍃🌸🍃
گذر کوی
گذر کردم سر کویت سر شبها ته شبها:
ندانم تا کجاه خواهدرسد این رفت و آمدها:
گهی باشعر حرف دل زده گاهی به آوازی:
خیالم بوده هرگز در سکوتم نیست مطلبها:
فراوان شکوه در دل هست گویم در حضورتو:
ولاکن شوق دیدارت زده مهری سر لبها:
به نیمه شب فراغت کرده مشق گفتن ومعنی:
زبان خوشتر نبودش گفتن یارب ویاربها:
چنان کزحال و قال تشنگان از شربت وصلت:
مثال مرغ بنشسته به بام شام مقصدها:
به شوق حسن رویت تازه فهمیدم:
زنند زانو به پایت ماه و مه باکل کوکبها:
کنار گوش خود از خاک راه رفته بشنیدم:
کزین گوهر شناسان میرسد فریاد یا ربها:
نشین افخم سر کوی مراد و چشم دل وا کن:
که اندر انتهای شب خریدارند هم دمها:
#حسین_افخمی_عقدا
🌹🌹🌹
هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد.
#پروین_اعتصامی
خوانش غزل۳۲۴استادآهی.mp3
1.01M
غزل شمارهٔ ۳۲۴(خوانش استاد حسین آهی)
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم امید از کرمش میدارم
بر طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده مطربم از دست به در خواهد بود
آه اگر آن که در این پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه شهد و شکر میبارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای باد نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
به جز از خاک درش با که بود بازارم
#حافظ_خوانی
#استاد_آهی