~♡
چه میدانے؟ تو از تاریک شبهایم چہ میدانی؟
تو در خوابی و من بیدار با چشمان بارانی
پرستوی خیالم را به هرجا میکشی با خود
فراموشم نخواهی شد ،خودت هم خوب می دانی
مسیر رفتنت را آبیاری کردهام با اشک
بیا حالا که از چشمم، نمانده جز بیابانی
به یغما برده ای دل را رها کردی مرا بیدل
تو که با دین و ایمانی، چه شد رسم مسلمانی؟؟
نگاهم مانده در حسرت که بنشیند به چشمانت
و این آهو شود در دام چشمان تو زندانی!
#بانوی_ایهام
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد
بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد
تا یادم آمد این همه سال است رفته ای
آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد
باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت
یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد
آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش
شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد
آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم
جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد
خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد
بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد
از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو
این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد
روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت
مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
#محمد_مبشری
دوستت دارم! جوابش را نگو ممنون گلم
میشود پاسخ دهی: ای جان عزیزم همچنین؟!
#فهیمه_تقدیری
مناجات_با_امام_زمان_عج
اوقات خوش آن بود که با عشق تو سر شد
دوران جوانی همه اش بی تو هدر شد
ای ماه سحر خیز مدینه تو کجایی
قلب همه ی منتظران پر ز شرر شد
یک بار نشد قسمت من دیدن رویت
آقا بنِگر چشم من از هجر تو تَر شد
آن را که نگاه تو شده شامل حالش
با مرحمت و لطف شما اهل نظر شد
من اهل بُکا نیستم آقا تو دعا کن
شاید به خدا نوکرتان اهل سحر شد
نومید نباشم ز فراق تو که شاید
از آمدنت بر منِ دلخسته خبر شد...🌱
🌹🌷🌷🌹🌱
بَعد اَز #تو زَن هایِ زیادی خَلق شُد اَما
حَتی خُدا گاهی تلاشِ بی ثمَر دارد
#فرامرز_عرب_عامری
#بیثمردارد
جمعه یعنی یک نفر باید بیاید تا ابد
جمعه یعنی درد هجران مرد را هم میکشد
جمعه یعنی روزهایِ سرد بی مهری گذشت
به امید آنکه روزی یار مارا می خرد
#سید_طباطبایی
نگاه نافذ تو، پادشاهِ مقتدریست!
به چشم های تو باید فقط بگویم "چشم"
#حسین_مرادی
لبخند بزن تازه کنی بغض بنان را
بخرام بر آشفته کنی فرشچیان را
تلفیق سپید و غزل و پست مدرنی
انگشت به لب کرده لبت منتقدان را
معراج من این بس که در این کوچه بنبست
یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را
دلتنگی حزنآور یک کهنه سه تارم
برگیر و بر آشوب و بزن جامه دران را
ای کاش در این دهکده پیر بسوزند
هر چه سفر و کوله و راه و چمدان را
شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را
قاموس غزلهای منی بی برو برگرد
نگذار کسی بو ببرد این جریان را
#حامد_عسکری
❤️🦋❤️
شاعر شده ام غزل بگویم با عشق
زیرا که تو روح من و دنیای منی
چشمان تو رنگ شب و رخ همچون ماه
برگرد بیا که ماه شب های منی
#مستان
🍃🍃