eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از غـــم خبــری نبـود اگر عشق نبود دل بـود ولی چه سـود اگر عشق نبود بی رنــگ تر از نقطه ی موهومی بود ایـن دایــره ی کبـود ، اگر عشق نبود از آیــــنه ها غبـــار خــــاموشی را عکـس چه کسی زدود اگـر عشق نبود در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود بی عشــق دلم جز گرهی کور چه بود دل چشـــم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تــو در ایــن همه سرگردانی تکلـیف دلــم چه بود اگـــر عشق نبود قیصرامين پور🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
حق ندارید مرا برسر دیوار کشید بت بسازید و چو تندیس به بازار کشید با هزاران رقم و رنگ ولعاب چون طاوس عکس ما را بفروشید و به الوار کشید ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~💞💞❤️💞💞~✾┈••• 🌹❤️❤️🌹 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ •••┈✾~💞💞❤️💞💞~✾┈•••
یا اباعبدالله الحسین علیه السلام شهر باید به نفس تنگی اش عادت بکند روضه ها کم شده باید که وصیت بکند روضه اکسیژن این شهر پر از بیماری ست از چه بیچاره از این معجزه غفلت بکند غفلت از عشق به این روز در آورد تو را کاش ای شهر تو را عشق هدایت بکند پرچم روضه که از سر درِ کوچه برود عوضش درد به هر خانه سرایت بکند یادمان رفت خداوند دعای ما را به گل روی حسین است، اجابت بکند *** کربلا موج خروشان عزاداران و... مشهد اما به همین وضع قناعت بکند معرفت را چه کسی غیر "طویرج" فهمید آنکه با جان و دل از دوست حمایت بکند عاشق آن است که چون میثم تمار علی زندگی اش همه را خرج ولایت بکند ✋ اللهم عجل لولیک الفرج
هر گاه یک نگاه به بیگانه می‌کنی خون مرا دوباره به پیمانه می‌کنی ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟ گفتی به من نصیحت دیوانه‌گان مکن باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی در سینه‌ی شکسته دلان خانه می‌کنی؟ بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی
بدون عشق، تمام عبادت‌ها تنها یک عادتند، تمام رقصیدن‌ها تنها یک حرکتند، و تمام موسیقی‌ها سر و صدایی بیش نیستند … 🌱
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است کدام دسته گل امروز بر مزار من است گلی که آمده بر خاک من نمی داند هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است گل محمدی من، مپرس حال مرا به غم دچار چنانم که غم دچار من است تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد خود این خلاصه ی غم های روزگار من است بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست در دست سر مویی از آن عمر درازم پروانه راحت بده ای شمع که امشب از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی مستان تو خواهم که گزارند نمازم چون نیست نماز من آلوده نمازی در میکده زان کم نشود سوز و گدازم در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم محمود بود عاقبت کار در این راه گر سر برود در سر سودای ایازم حافظ غم دل با که بگویم که در این دور جز جام نشاید که بود محرم رازم 🌹🌹🌹
شعر پر آرایه تو در تو نباشد بهتر است هرچه باشد قافیه، گیسو نباشد بهتر است خودکشی دارد هزاران راه اما زیر غم خودخوری در گوشه ی پستو نباشد بهتر است من مقید بوده ام اما بزن شش تیغه کن مرد طاس عینکی ریشو نباشد بهتر است در به در دنبال دیوارم برای هق هقم سر فقط وابسته به زانو نباشد بهتر است اشک گاهی می شود تسکین دردت منتها پا به پای عشق و رودر رو نباشد بهتر است حال و احوالت عزیزم روز زیبایت بخیر دلبر شیرین من اخمو نباشد بهتر است تا که از حرف و حدیث دیگران راحت شوی روی چشمت عشق من ابرو نباشد بهتر است انقدر از زلف می گویند شاعرها که من غیرتی گشتم سرت را مو نباشد بهتر است گریه را بس کن به قرآن در میان شیر ها عشق در پیراهن آهو نباشد بهتر است خوشکلی بانوی من بس کن تو هم ،از من نخواه آینه در کیف زیبا رو نباشد بهتر وقت پایان ملاقات است و من زندانی ام! خانه ی بی عشق و بی بانو،نباشد بهتر است *از مجموعه شعر "نینا"
اين يکی درگير يارو آن يكی درگير كار هردو درگيرند، امّا اين كجا و آن كجا...
🌻🕊 میان دفتر شعرم ، مرا گم ڪردی و رفتی نوشتم بی تـومیمیرم ، تبسم ڪردی و رفتی ـ🌻🌻
به رسم بادکنک‌ها، دلم پُر است امّا... نخی گره زده من را، به دستِ تنهایی
گفتی چه شود گر بشود فاصله ها کم دیدی که شد اما نشد آخر گله ها کم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌ست هم فاصله ها کم شده هم حوصله ها کم از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه ها قافله ها کم هر چند که از شهر خودم کوچ نکردم در بی وطنی نیستم از چلچله ها کم از عشق همین بس که معمای شگفتی‌ست ای عقل بگو با من از این مسئله‌ها کم فاضل نظری