افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»!
دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟
تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود
جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس
دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند
وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس!
با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود
افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس
فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست
یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس
با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام:
دیگر محلّ سگ نگذارم به هیچ کس!
این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست
تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»
#امید_صباغ_نو
#هیچ_کس
عشقت چنان آتش به جانِ کاه می افتد
هر قدر هم مانع شوی ، ناگاه می افتد!
چشم سیاهت مرز بین کفر و ایمان است
هر مومنی، با دیدنش در چاه می افتد
یک ثانیه می بینمت، یکسال درگیرم
هر اتفاق نادری کوتاه می افتد...
در کوچه می گردی، نفس ها بند می آید
پشت قدم هایت خیابان راه می افتد
با انقلاب شرقی مشروطه ی چشمت
از سکه ها حتی کلاه شاه می افتد
با پیله کردن عاقبت پروانه خواهم شد!
روزی دلت دست من خودخواه می افتد
#امید_صباغ_نو
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریت ای عشق، به قرآن خبری نیست...
#امید_صباغ_نو
☆
چقدر ساده بههم ریختی روان مرا
بریده غصّۀ دلکندنت امان مرا
قبول کن که مخاطبپسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شبهای خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم، آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلختر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
#امید_صباغ_نو
چهره ی شرقیِ زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم...
#امید_صباغ_نو...🔖
☆
چقدر ساده بههم ریختی روان مرا
بریده غصّۀ دلکندنت امان مرا
قبول کن که مخاطبپسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شبهای خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم، آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلختر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
#امید_صباغ_نو
🌴🌴🌴
🌴🌹
🌴
شاعـر نشدے
حالِ مرا خوب بفهمى
من قافيھ در قافيھ
رسوايۍ مَحضَم
#امید_صباغ_نو
🌴
🌴🌹
🌴🌴🌴
@abadiyesher
گفتہ بودم به کسے عشق نخواهم ورزید
آمدیو همہی فرضیہها ریخت بــه هــم
#امید_صباغ_نو
☆
چقدر ساده بههم ریختی روان مرا
بریده غصّۀ دلکندنت امان مرا
قبول کن که مخاطبپسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شبهای خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم، آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلختر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
#امید_صباغ_نو
.
باید از عشق تو حرفی نزنم، میترسم
عدهای مثل من ساده گرفتار شوند
#امید_صباغ_نو
♡عشقت چنان آتش به جان کاه می افتد
هر قدر هم مانع شوی ، ناگاه می افتد!
چشم سیاهت مرز بین کفر و ایمان است
هر مومنی، با دیدنش در چاه می افتد
یک ثانیه می بینمت، یکسال درگیرم
هر اتفاق نادری کوتاه می افتد...
در کوچه می گردی، نفس ها بند می آید
پشت قدم هایت خیابان راه می افتد
با انقلاب شرقی مشروطه ی چشمت
از سکه ها حتی کلاه شاه می افتد
با پیله کردن عاقبت پروانه خواهم شد!
روزی دلت دست من خودخواه می افتد✧
#امید_صباغ_نو♡
دنبال حالی ساده ام در لحظه هایت
حالا که استمرار عشق از تو بعید است
#امید_صباغ_نو
کوچه جهنم است
خیابان جهنم است
این روز ها بدون تو
تهران جهنم است ...
#اميد_صباغ_نو
ـــــــــ🌆🔥😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیفهمم دلیل اصلی اعلان جنگش را
#امید_صباغ_نو
.
در شهر غریب و بینشان میگردم
دلخسته و گیج و ناتوان، میگردم
این شـهر و تمـام مردمانش لالاند
دنـبـال دو چـشم همزبان میگردم!
#امید_صباغ_نو
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
چقدر ساده بههم ریختی روان مرا
بریده غصّۀ دلکندنت امان مرا
قبول کن که مخاطبپسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شبهای خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم، آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلختر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
━━━━💠🌸💠━━━━
#امید_صباغ_نو
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی...
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست...!
#امید_صباغ_نو
#عاشقانه
آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون، چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم
شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم
جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم
من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم
#امید_صباغ_نو
آمدی، آمدنت حال مرا ریخت بهم
یک نگاهت همه ی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون، چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم
شاعران، طالب سوژه، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم
جاذبه مال زمین است، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم
من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت، حال مرا ریخت بهم
#امید_صباغ_نو
"جادوی چشم های تو را دختری نداشت
جادوی چشم های تو را دیگری نداشت
می خواستم وجود تو را شاعری کنم
این کار احتیاج به خوش باوری نداشت
آتش زدی به زندگیِ #مردِ_آذری
تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت
در چشم هات معجزه بیداد می کند
باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!
یک شهر در به در شده است از حضورِ تو
یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت
بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو
این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت
وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...
#امید_صباغ_نو
"به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن
درد وقتی رسید و فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن
سعی کن وقتِ بی کسی هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری ات هم باش، گریه هم می کنی قناعت کن
زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمتِ عقب
شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن
بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهایی ات خیانت کن
گرچه خو کرده ای به تنهایی، گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن
شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن
#امید_صباغ_نو
زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت
تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت...
#امید_صباغ_نو
اینجا تمام حنجرهها لاف میزنند
هرگز کسی هر آنچه که میگفت، آن نبود
#امید_صباغ_نو
تو را هرکس قضاوت کرد، با لبخند از او بگذر
خودت را از نگاهِ دیگران کمتر مکدّر کن
#امید_صباغ_نو
تو هم شبیه خودم، در دلت تَرَک داری
وچون شبیه منی، ارزشِ محک داری!
شنیدهام که درختان کوچه میگویند
که با بهار و خزان، حس مشترک داری
نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی!
به لطف حضرتِ حق، تا ابد بزک داری
به عشق چشم تو آرام و رام میخوابم
دو چشم قهوهای تلخ و با نمک داری
همیشه گلّه به دنبال توست، شک دارم!
درون حنجرهی خویش نیلبک داری؟
تمام مسئله حل است، پس چرا دیگر
به من، به سبزیِ چشمم، به عشق شک داری؟
#امید_صباغ_نو