ای چشم تو بیمارِ گرفتارِ گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار...
#فاضل_نظری
#تاسوعا
#ماه_محرم
🖤🍃
چشمها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
محو چشمم، چشمها و چشم من بر آب بود
چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود
#ژولیده_نیشابوری
#محرم
#تاسوعا
به دندان هم نشد تا خیمه، مشکِ آب را بردن
چه شرحِ جانگدازی داشت معنای وفاداری...
#فاضل_نظری
#یا_قمر_بنی_هاشم
#تاسوعا
#محرم
السلام علی العباس
#تاسوعا
عطش کودک تو آبم کرد
لب خشک علی کبابم کرد
مشک پاره ؛ نگاه اهل حرم
به خدا از خجالت آبم کرد
ای برادر بیا مرا دریاب
مادر تو پسر خطابم کرد
رویم آیینه ی جمال تو بود
حرمله با سه شعبه قابم کرد
قمر خون گرفته ی حرمم
طلعت رویت آفتابم کرد
گفتم ای مشک تا خیام بیا
قطره قطره ولی جوابم کرد
پس بریده بریده می گویم
آب شرمنده ی ربابم کرد
از دعای مجیب پر بودم
دستم افتاد و مستجابم کرد
شدت تیرها و ضرب عمود
بر نگین زمین رکابم کرد
آمدی و نشد که برخیزم
نه تکانم نده که می ریزم
#محمدحسن_بیات_لو
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد
ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد
یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر...
رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد
خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بیتاب را بیچاره کرد
هرکه او را دید از دشمن فقط میگفت وای
کوه بود و سینهاش سیلاب را بیچاره کرد
دستهایش بر زمین دستِ مردی بَر کمر
این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد
یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت
یک حرامی نیزهاش را بِینِ پهلو جاگذاشت
- - -
از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید
خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت
تشنهای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید
کاش میشُد تیر را بیرون نمیآورد او
با خودش تیرِ سهشعبه وای مژگان را کشید
تیرها از پشتِسر بر قامتِ او خوردهاند
پس چرا از سینهاش صد تیرِ سوزان را کشید
با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم...
در میانِ شعلهها شامِ غریبان را کشید
هلهله میآمد و دیدند آقا داد زد
مَشک را از رویِ سینه کَند آقا داد زد
- - -
در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد
زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد
خوب شد اُمالبَنین هم حال و روزش را ندید
جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد
دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت
سمتِ او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد
تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد
بسکه سر وا بود میاُفتاد هِی از نیزهها
خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد
هیچکس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد*
در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی از دهانه افسار مرکب آویزان بود.
#حسن_لطفی
#تاسوعا
#حضرت_عباس
84.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡بچه هیئتی♡
قبل از محرم بود، این شعر رو نوشتم
تو حال و هوای بچگی های خودمون که تمام عشقمون این بود محرم برسه.
اون زمان داییهام که دوقولوهایی حدودا ۱۶ساله بودن، با چنتا از رفقای هم سن و سال خودشون یه هیئت زده بودن، یکی مداحی میکرد، یکی پرچم میزد یکی... مادربزرگم و مادرای اون بچه هام سماور چای روضه و غذای هیئتشون رو به عهده گرفته بودن. چنتا از همسایه هام میامدن و پای روضه اینا مینشستند! ماهام که چنتا دختر بچه ۸_۹ ساله بودیم عشقمون این بود که استکانای روضه رو بشوریم و #قند و چای پخش کنیم🥺 خلاصه نزدیک محرم که میشد کیف میکردیم! الان همون هیئت بزرگ شده، نزدیک هزار نفر آدم میاد و زیر همون بیرقی که بچه های کوچیک علم کردن میشینن!
اگر اون مادرا اون روز ماهارو حمایت نمیکردن ما #بچه_هیئتی نمیشدیم🥺
واقعا ما الان به عنوان بزرگترا و مامانای نسل جدید، حاضریم به جای هیئت های بزرگ، بریم تو خیمه بچه هامون بشینیم و اونارو تبدیل کنیم به هیئت های چندهزارنفری؟!
واقعا به نظرم حمایت اون مادرا و پدرا مارو عاشق امام حسین کرد و باعث شد #بچه_هیئتی بشیم
.
پ.ن: میتونید کار رو توی شبکه پویا ببینید دوستان.
تشکر از همه عوامل و دوستانی که در ساخت این کار همراهی کردند.
#عاشورا #تاسوعا #بچه_هیئتی #سرود_کودکانه_محرم #سرود #شعر #کودک #حضرت_مهدی #منجی #امام_حسین #پرچم #بچه_شیعه