eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
لبم یاد لبت افتاد دلم در سینه ام لرزید نبودی، آتش سیگار، فقط حال مرا فهمید نشستم دور هر چیزی به جزتو خط کشیدم تا بفهمی عاشقت هستم بدون ذره ای تردید نبودی و نبودی و نمی آیی و من هستم همیشه زیر بارانی که بعداز رفتنت بارید ببین باران که می آید کمی کمترهوایی شو تصور می کنم مستی شبیه ساقه های بید توهم میزنم بادی که در کوچه تو را بویید برای مردم آزاری نمک بر زخم من پاشید حسادت چیزخوبی نیست ولی ازتو چه پنهان که دلم از نقش پروانه به روی سینه ات رنجید محاسن را نمی خواهم کشیدم تیغ بر صورت خودم دیدم که چشم توبه ریش عاشقت خندید صبورم سالمم تنها سرشبها خودآزارم لبت خندان، خیالت تخت سرم با قرص ها خوابید
لبت قرمز! دلت آبی! چه تلفیقی شما داری غروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری کشیده موج موهایت به سر تا سینه‌ی دریا نسیم ساده‌ی ما را به عنوان هواداری
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک...کجا می گردی؟ آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله‌ی قاف است و زمرد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک...کجا می گردی؟ آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم "
فرصتی نیست و من دل نگرانم چه کنم؟ لقمه‌ای خام به کام دگرانم چه کنم؟ پیله کردند نرو تا که مداوا بشوی من که در پیله‌ی خود هم سرطانم چه کنم؟ نرده بندی شده شهرم که مبادا بروم شاهد قتل خودم در خفقانم چه کنم؟ دزد ناموس شده خادم صحن حرمم خون غیرت که ندارد ضربانم چه کنم؟ دست تقدیر به قلبم گرهی کور زده باد می‌آید و من در هیجانم چه کنم؟ پشت دیوارم و هر بار صدا می زندم بی جهت میشنوم بسته دهانم چه کنم؟ چنگ انداخته‌ام راه قفس باز شود قفس اهنی‌ام بسته جهانم چه کنم؟ گیرم آزاد شوم تا به قرارم برسم من بی عرضه که بی جا و مکانم چه کنم؟
لبم یاد لبت افتاد دلم در سینه ام لرزید نبودی آتش سیگار فقط حال مرا فهمید نشستم دور هر چیزی به جزتوخط کشیدم تا بفهمی عاشقت هستم بدون ذره ای تردید نبودی و نبودی و نمی آیی و من هستم همیشه زیر بارانی که بعداز رفتنت بارید ببین باران که می آید کمی کمترهوایی شو تصور می کنم مستی شبیه ساقه های بید توهم میزنم بادی که در کوچه تو را بویید برای مردم آزاری نمک بر زخم من پاشید حسادت چیزخوبی نیست ولی ازتو چه پنهان که دلم از نقش پروانه به روی سینه ات رنجید محاسن را نمی خواهم کشیدم تیغ بر صورت خودم دیدم که چشم توبه ریش عاشقت خندید صبورم سالمم تنها سرشبها خودآزارم لبت خندان، خیالت تخت سرم با قرص ها خوابید
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم قلب تو قله ی قاف است و زُمرُّد بدنی ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم توی این کوچه کسی منتظر آمدن است در به در می زنم انگشت به هر در که منم خسته ای، خسته از این درد نباید بشوم سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم هی ورق می زنی و پلک... کجا می گردی؟ آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم
حرفی نزن چیزی نگو باید برایم گریه کرد باید برای مردن افسانه‌هایم گریه کرد عکسم درون اینه دارد چه زجری میکشد بعد از شکستم اینه در زیر پایم گریه کرد ثابت نشد من مجرمم یا چشمهای وحشی‌ات قاضی برای دادن حکم خطایم گریه کرد دکتر نشسته پشت میز و نسخه را خط می‌زند او هم که عاشق بوده از بهر شفایم گریه کرد مادر که می‌داند دلم عمری خرابت میشود دیشب به جای خواندن قران به جایم گریه کرد گفتم فراموشش کنم اما پدر ناباور و... وقتی که می‌گفتم به تو بی‌اعتنایم گریه کرد حرفی برای آسمان گفتم که طوفانی نشد اما برای مدتی از ناسزایم گریه کرد گفتم به خود حرفی نزن باید تماشایش کنم عکسش به آغوشم کشید و پابه‌پایم گریه کرد
اگر خسته هستم پر از غصه ام توهم حال خوبی نداری ، نرو تنت خسته از خستگی های من سرت از سکوتم فراری، نرو کتانی نپوشیده آماده ای که از خط پایانمان بگذری خودت را به رویای یک قهرمان که دل می برد می سپاری نرو من از مردم شهر آزرده ام که با چشمشان پرده را می درند به جایی که در بین نامحرمان توهم طعمه ای هم شکاری نرو کنار کویری و باران شدی تورا سمت دریا خودم می برم خدایی اگر با کسی غیر من نداری تو قول و قراری نرو نه دل دل نکن من هم آماده ام نمی خواهم اینجا خرابم شوی فقط بعد از اینجا گل پونه ام نکن سادگی پیش ماری نرو فدای نگاهت شوم لعنتم توکردی که ته استکانی شوم قسم می دهم آخرین بوسه را اگر بر لبم می گذاری نرو تن آهنی را سپردم به تو دل نازکت را شکستم ولی گلم می پرد عطر هر بوسه ای که دادی به من یادگاری، نرو