دوستش دارم واز سوز غمش گریانم
این چه عشقیست که از عاقبتش حیرانم
گاه گاهی بِکشد میل حسودی زان دل
بی سبب نیست که پر شد زغزل دیوانم
کاش از سردی خود با دل ما میفهمید
ترس ، از این فکر به یَغما ببرد ایمانم
دوش گفتم که دگر با دل او کاری نیست
صبح ، پایان نشده از غم او نالانم
هان تبسم که نمک بر غم من افزودی
چون بُتی از تَبر عشق خلیل ویرانم
#سمیه_بدیراوی
#عاشقانه
ای خدا دردِ فراقش به دَمی آسان کن
حال اَغیار جهان را به سمن سامان کن
نیست جز او دِگرَم جان و روان را راحت
مژده ایی گو برسان ،ماه دلم شعبان کن
جمعه ها نذر تو کردم که ببینم رویت
حالیا زودتر این قصه ی ما آبان کن
من که دیریست قلم ورننهادم به زمین
از غمت داغ عظیمیست به دل ، شادان کن
این تبسم که به باطن شده ، عاشق به جمال
ای همه خوبی وپاکی به نشان خندان کن
#سمیه_بدیراوی