eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من نه آنم که تراوش کند از من گله ای می دهد خون جگر رنگ به بیرون چه کنم؟
شوق من قاصد بیدرد کجا می داند؟ آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند!
تو مردِ صحبتِ دل نیستی ، چه می‌دانی که سر به جَیب کشیدن چه عالمی دارد!
حیرت هرکس دراین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر دراین هنگامه حیران بیشتر
🌱 طاق ابروی تو را تا بست معمارِ قضا روی من از قبله‌ی اسلام برگردیده ماند...
ز آفتاب چه تقصیر، کم عیاری ماست که همچو ماه گهی ناقصیم و گاه تمام
از تربت تو خاک خراسان حیات یافت آری ز دل به سینه رسد فیض بی‌حساب
انتقام هرزه گویان را به خاموشی گذار تیغ می گوید جواب مرغ بی هنگام را...  
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی‌سبب سویش مرا زین پای بی‌فرمان چه‌ها بر سر نمی‌آید...
من از روييدن خار سر ديوار دانستم كه ناكس كس نميگردد بدين بالا نشينيها
گرچه او هرگز نمی‌گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما..!
دل را بس‌است از دوجهان درد و داغِ عشق مرغِ غریب را پر و بالْ آشیانه‌ای‌است
از صبح پرده سوز ،خدایا ! نگاه دار این رازها که  ما به دل شب سپرده ایم ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می‌زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند! .
💚🍃 صائب چه فارغ است ز بی‌برگیِ خزان مرغی که در قفس گذرانَد بهارِ خویش
کیست جز گریه به دلتنگی ما رحم کند؟
نیست در جاذبه‌یِ شوق مرا کوتاهی پلّه‌ی نازِ تو بسیار بلند افتاده است
هلاکِ حُسن خدادادِ او شوم که سراپا چو شعرِ حافظِ شیراز انتخاب ندارد 🪴
تفاوت است میان شنیدن من و تو تو بستن در و من فتحِ باب می‌شنوم
♡•• "دلگیر نیستم ڪھ دل ازدست دادھ‌امـ دلجوییِ حبیب بھ صد دل برابرست.." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
«چه شود گر به نگاهی دلِ ما شاد کنی؟!»
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو عالم پرست از تو و خالی است جای تو هر چند کاینات گدای در تواند یک آفریده نیست که داند سرای تو تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته در هر کناره ای ز محیط سخای تو آیینه خانه ای است پر از آفتاب و ماه دامان خاک تیره ز موج صفای تو هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل هر خار می کند به زبانی ثنای تو یک قطره اشک سوخته، یک مهره گل است دریا و کان نظر به محیط سخای تو خاک سیه به کاسه نمرود می کند هر پشه ای که بال زند در هوای تو در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟ هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو عام است التفات کهن خرقه عقول تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو غیر از نیاز و عجز که در کشور تو نیست این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟ عمر ابد که خضر بود سایه پرورش سروی است پست بر لب آب بقای تو صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟ ای صد هزار جان مقدس فدای تو