eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
منم که اوفتاده‌ام به دست خود به چاه تو منم اسیر خنده‌ات اسیر روی ماه تو اگرچه رفتی از برم تو ای گل ستمگرم منم که عمر خود همی سپرده‌ام به راه تو منم که شعر گفته‌ام برای سرو قامتت میان جمله کشتگان به لشکر و سپاه تو اگر گذشت روزها به شور وشوق عاشقی منم که جمله عمر خود نموده‌ام تباه تو خوش آن دمی که بگذرم از این زمان بی وفا خوش آن دلی که بگذرد ز گیسوی سیاه تو من از تمام زندگی به خود رجوع کرده‌ام گذشتم آخر از دلم از آخرین پناه تو 🆔@abadiyesher
وسعت روح هنرمند به از توسعه است آنچه در روح بشر نیست کمی حوصله است 🆔@abadiyesher
غربت ز حسن شهد شهادت ز حسین سوزاند دل فاطمه امّ الحسنین
غربت ز حسن شهد شهادت ز حسین سوزاند دل فاطمه امّ الحسنین
حالا که دو ماه در عزای تو گذشت خوشحال که عمرمان برای تو گذشت عشق تو مدام در وجودم جوشید ایام خوش آن بود که پای تو گذشت @abadiyesher
لبخند بزن ناز بکن ای جانا تو شمس منی و من کمی مولانا @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
شب ها که پای عاطفه از راه می رسد یک دفعه بیت های پر از آه می رسد اندوه را معطر از احساس می کند در طبع شاعرانگی ام ماه می رسد باور کنیم عاقبت این شب سحر شود یوسف دوباره از دل یک چاه می رسد
با یاد تو سر کردم و بی‌خواب تو بودم عکسی شده‌ای بر دل من، قاب تو بودم شب‌ها که به اوج غزلم پای گذاری بینی که در این قافیه بی‌تاب تو بودم هر روز برای دل من چون شب تار است ایام خوش آن بود که مهتاب تو بودم دیگر غزلم سبز و پر از عطر خوشت نیست بیدل شدم و صائب و سهراب تو بودم @abadiyesher
دلم گرفته ولی با تو باز خواهد شد و عشق با تو غمی سرفراز خواهد شد اگرچه عمر گذشت و نشد کسی یارم در عاقبت دل من بی نیاز خواهد شد به یاد آنکه دلش را نبست بر دل من به یاد آنکه غمش امتیاز خواهد شد و شعر شاهدی از حزن شور پرور ماست گلی که دست تو باشد چه ناز خواهد شد زمانه بی هوس وصل تو بسی سرد است کسی می آید و او چاره ساز خواهد شد
در این زمانه‌ی پر از ستم پریشانم و عاشقانه در این روزها نمی‌خوانم برای آنکه جهان بی حساب غمگین است بدون شعر غم انگیز زنده می‌مانم
پاییز برای تو شده آماده ای سرو پر از ستاره‌ی آزاده هر بار به یاد تو می‌افتم شادم شیرین منی و من شدم دلداده شب تا به سحر در طلبت می‌خوانم من مست جنون تو شدم بی‌باده ای آنکه در آبادی شعرم هستی این شعر بدون تو چه بی‌بنیاده از بس که به یاد تو غزل می‌گویم بنگر که شده قافیه هایم ساده بیرون ز خیال من و تو جایی هست آنجا که دلم دل نگران افتاده هر کس به تو خو کرد دلش وا نشود هر عاشق دلداده دلش بر باده می‌خواند برای تو همیشه قلبم ای آنکه برای دیدنت دل شاده تنها شده‌ام در این هوای پاییز آن چیز که از تو مانده تنها یاده بی‌تاب شدم شعر جنون‌آمیز است چون شعر چه مادری جنون را زاده @abadiyesher
کاش می‌شد شهید را فهمید او که از این زمانه جست و رهید او که با هیبت و مقاومتش غیر مظلوم‌های شیعه ندید من غلام دمی که نصر خدا گشت همراه دوستان شهید تا شفاعت شوم به دست شهید گویم این شعر مملو از امّید غزلم پر شد از شهادت و عشق اشک از چشم شاعری لغزید @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
شهادت می دهد قلبم که با تو خوب تر بودم یقینا با تو در این شهر هم محبوب تر بودم همیشه کربلا را دوست دارد شاعر خسته ولی شب های جمعه عاشقی آشوب تر بودم
آبادی شعر 🇵🇸
@abadiyesher
وقتی دلم برای شما تنگ می‌شود آهسته رنگ اشک که پررنگ می‌شود وقتی دلم گرفته از این روزگار سخت وقتی حنای غیر تو بی‌رنگ می‌شود آهسته پا به سمت ضریح تو می‌رود انگار بین خواسته‌ها جنگ می‌شود پیش شما می‌آیم و من غرق ظلمتم آری کجا روم دل اگر تنگ می‌شود من آن سیاه‌روی سراپا گناه که گر تو نبخشی‌اش سبب ننگ می‌شود گفتم هزاربار که ای دختر رسول من را ببخش و باز دلم سنگ می‌شود پیش ضریح تو همه عالم سراب بود رنگ بهشت پیش تو بی‌رنگ می‌شود @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
درد دل با که بگوید که دلش پرخون است شاعری خسته که نام دگرش مجنون است
توان آنکه بگویم ز دوست، در من نیست و صبح بی طپش قلب یار روشن نیست @abadiyesher
می‌شود از ترانه و احساس پر کنی شعرهای نابت را یا که از یک نگاه معنادار پر کنی آخر کتابت را می‌شود بی خیال دنیا شد غزل عاشقانه را بارید یا که از عکس‌های معشوقت پر کنی حجم تلخ قابت را می شود یک دقیقه تندی کرد و پس از آن دوباره آدم شد یا که از ظلم‌های گوناگون پر کنی نامه سیاهت را می شود لشکری پر از غم بود یا پر از بغض‌های هر دم بود یا برای زمان تنهایی از رخش پر کنی نگاهت را @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
باران دوباره طبع غزل را لطیف کرد یعنی زبان حال دلم را ردیف کرد نم نم ترانه های جنون بر لبم شکفت باران زد و دل همگان را نظیف کرد یادم نمی رود که در آن عصر عاشقی عشق تو چاق شد دل ما را نحیف کرد این درس عشق بود در این سالهای سال مغلوب شد کسی که خودش را حریف کرد
باران دوباره طبع غزل را لطیف کرد یعنی زبان حال دلم را ردیف کرد نم نم ترانه‌های جنون بر لبم شکفت باران زد و دل همگان را نظیف کرد یادم نمی‌رود که در آن عصر عاشقی عشق تو چاق شد دل ما را نحیف کرد این درس عشق بود در این سالهای سال مغلوب شد کسی که خودش را حریف کرد @abadiyesher
در جنون تو رفته‌ام از خویش ای به قربان تو منِ درویش عاشقی کشته در گریبانت می‌سراید دوباره با تشویش نه برای پس از تو فکر فراق نه به امّید مرهمی در پیش عشق از اولش گرفتاری است آخرش زخم و درد و غصه و نیش این سکوت از سر صلابت نیست چه بگویم از عشق و این دل‌ ریش مرد باید که از تو غم بخرد مرد تر آنکه دل کند از خویش @abadiyesher
در اوج عشق و شور و غزل ماندنی شدم دیوان شعر چیست؟ خودم خواندنی شدم @abadiyesher
از داغ فاطمه دل من بی قرار شد با کودکان کوچک خود داغدار شد گفتم چگونه دفن کنم دختر تو را دستان او ز قلب زمین آشکار شد گفتم که صبر از غم او نیست در دلم این غم به تار و پود دلم ماندگار شد از او بپرس با تو عزیزم چه کرده اند؟ عمرم پس از خزان رخش بی بهار شد یاست کبود گشت و به بازوی او ورم پهلو شکست و صورت او لاله زار شد آتش زدند خانه ی ما را حرامیان میخ در آمد و دل زهرا مزار شد
گرفتی عاشقانه در بغل دیوان حافظ را و حافظ بعد از آن بار دگر انگار شاعر شد @abadiyesher