ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکِشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
بیمروّتها سوار مرکب و دنبال خود
پیرمردی را پیاده، بیعصایش میکشند
با طناب و آتش و سیلی و دست بستهاش
لحظهلحظه عکس مادر را برایش میکشند
روضهها را در خیالش هی مجسم میکنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش میکشند
"زینت دوش نبی" افتاده بیسر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش میکشند
شاه غیرت روی خاک افتاده و بیغیرتان
نقشهی حمله به سوی خیمههایش میکشند
چون نمیبرّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر بر قفایش میکشند
اشک دختربچهای یک شهر را برهم زده
با سر بابا رمق را از صدایش میکشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضهها
ناگهان سجاده را از زیر پایش میکشند ...
#مجتبی_خرسندی
#غزل #مرثیه
#امام_صادق_علیهالسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
قنوت
ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکِشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
بیمروّتها سوار مرکب و دنبال خود
پیرمردی را پیاده، بیعصایش میکشند
با طناب و آتش و سیلی و دست بستهاش
لحظهلحظه عکس مادر را برایش میکشند
روضهها را در خیالش هی مجسم میکنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش میکشند
"زینت دوش نبی" افتاده بیسر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش میکشند
شاه غیرت روی خاک افتاده و بیغیرتان
نقشهی حمله به سوی خیمههایش میکشند
چون نمیبرّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر بر قفایش میکشند
اشک دختربچهای یک شهر را برهم زده
با سر بابا رمق را از صدایش میکشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضهها
ناگهان سجاده را از زیر پایش میکشند ...
#مجتبی_خرسندی
#غزل #مرثیه
#امام_صادق_علیهالسلام
#حضرت_زینبسلاماللهعلیها
#غزل
#مرثیه
رسیده بر تن پاکت اگر هزار،جراحت
غمت نشانده به جان صد هزار بار،جراحت
قسم به خون گلویت اگرچه داغ تو دارم
نبرده از دل من صبر یا قرار،جراحت
نخواستم بزنم بوسه بر گلوی بریده
گرفته است به جبر از من اختیار،جراحت
سری به دختر مظلومه ات بزن که ببینی
به روی برگ گل آورده دست خار،جراحت
ببین برادر من، بر دلم زده است حرامی
میان بزم می و شادی و قمار،جراحت
پس از تو ابن خبیثی به قلب خستهی زینب
نشانده است به زخم زبان، هزار جراحت
#عباس_گودرزی
به انگور گلویت دانه دانه بغضها وا شد
انار سینهات در خون نشست و زهر رسوا شد
دوباره پردهی خون در میان تشت اجرا شد
گرفته صحنهی آخر جوادت در بغل سر را
کشانده غربتت معصومهای تا شهر دیگر را
به تشییع از سناباد تو باد آورد باران را
پریشان کرد گیسوی زنان کوی نوغان را
به تنگ آورد اندوهت بزرگی خراسان را
قلمدانها شکست از داغ تو در صبح نیشابور
برید از شاخهی خود بعد این غم هر چه بود انگور
عزادار غمت جمعیتی چون شمع و پروانه
نشد تا پیکرت را بر کشد با گریه بر شانه
شبانه دفن شد خورشید آرام و غریبانه
که میترسد سیاهی از وفور نور در شبها
که تنها مانده در تاریکی خود کور در شبها
گمان کشتند اگر خورشید را شب زنده میماند
نفهمیدند پیش نور شب بازنده میماند
زمین از حجت خود هر زمان تابنده میماند
که نور تو عیان کرده شب آلوده دامن را
که مأمون در خیالش میکند تاریک ...روشن را
به هرجا چشمهای سد شد پیاش دریای دیگر ریخت
که یک جا خون شیعه از جگر یک جا هم از سر ریخت
روان خون دل خواهر به دنبال برادر ریخت
شبی در کربلا زینب ...و یا معصومه در قم شد
ضریح آفتاب اینجا زیارتگاه مردم شد
زیارتنامه خوان صحن در مرثیهها دل شد
عزایت آخر ماه صفر ترحیم محفل شد
عزاداری ما بعد از محرم با تو کامل شد
چه رازی در سفر ماه صفر از کربلا دارد
که سمت مشهدت این قدر دلها رد پا دارد
.....
میان روضهای که سایهاش من تحتالانهار است
که هر کس میرسد اینجا یقین دارم گرفتار است
هوای صحن تو دارالشفای هرچه بیمار است
حضورت منزل نور و محل رفت و آمد شد
رضا نام غریب عالم آل محمد شد
#الهه_بیات_مختاری
#مرثیه
#شهادت_آقا_علی_ابن_موسی_الرضا
@abadiyesher