" دو چشم داشت، دو سبز آبی بلاتکلیف
که بر دو راهی دریا_چمن مردد بود"
#حسین_منزوی
-------------------
من شاعرم، چقدر شما شاعرانهای
شعری سپید، قطعه، غزل، نو، ترانهای
من بیشتر ترانهسرایم، اجازه هست
که چشمهایِ نابِ شما را بهانهای...
اما نه! چشمهای تو باید غزل شود
به سبزیِ چمن و به دریا بدل شود
دریا_چمن! من و تو غزل_مثنوی شدیم
هردو به نوبهی خودمان منزوی شدیم
تعبیر خوابهای پریده، خود تویی
آنکه کسی به خواب ندیده، خود تویی
بیداریِ مرا به خیابان قدم بزن
خواب سهشنبههای مرا هم بهم بزن
زیبا! گرفته دامن من را که چشم تو
من بااااختم تمام خودم را به چشم تو
تورِ بلللند، رقصِ پر از چینِ یک زنم
چشم تو را بگیرد اگر چین دامنم
سیگار را زمین بزنی نازِ شست من
این دود اگر که حلقه شود توی دست من↓
در حجله مینشینم و تو ماه میشوی
من تاج میگذارم و تو شاه میشوی
ای چارخانههای تنِ تو، جهان من
ای بی کتاب و آیه رسولِ زمان من
جنس رسالت تو ولی فرق میکند
این کشتی نجات مرا غرق میکند
هی وحی میشود به من اینجا به جای تو
تا شعرهام معجزه باشد به پای تو
ای کاش معجزات فراوان بیاوری
پیغمبری، به پیرو ات ایمان بیاوری
#ملیحه_آخوندی