من تو را #گره زدم
با دستانی که احساسم را نوشت؛
با لبهایی که لحظههایم را
به سبزینهی آرزوها خواند؛
من تو را #گره زدم
در زیباترین تاریکیهای سبز؛
با آرزوهایی که
در ریشه ریشه ی وجودم بود؛
#گره زدم در زمرد #نگاهت؛
#گره_ای که،
تیشهی فرهاد هم نتواند بگشاید؛
من تو را #گره زدم برای #ابد؛
چه #باشی...
چه #نباشی... !
#ملیح_شفیعی
آمدی
آن لحظه که من نیاز
داشتنت را حس کردم؛
با یک سلام
یک لبخند
واژه های خواستنت
شعرم را تمام کرد
دیدمت؛
باورت کردم؛
دستانم تو را التماس میکرد؛
نگاهم کردی و
مرا به زیبایی باورم رساندی؛
و بار دیگر متولد شدم...
ناجیاَم رهایم نکن؛
علاج درد تنهایی
پیوند من و توست؛
بال بُگشا؛
پرواز کن؛
بر درخت تنهاییاَم بنشین،
تا بسازیم لانهی عشق را؛
#ملیح_شفیعی