گریہ هم بر غم این فاصلہ مرهم نشود
مثل یڪ قهوه ڪہ از تلخی آن ڪم نشود
روز و شب پیش همہ روے لبم لبخند است
تا حواس احدے جمع بہ بغضم نشود
آرزو میڪنم اے ڪاش دلش چون مویش
پیش چشم ڪسی آشفتہ و درهم نشود
من ڪہ بیچاره شدم ڪاش ولی هیچ دلی
گیر لحن بم مردانہے محڪم نشود
شده حتی بہ دعا دست برآرم ڪہ:"خدا!
برود مشہد و برگردد و آدم نشود"
خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید
مہربان تر بشود، تازه اگر هم نشود-
با منِ ساده همین بس ڪہ مدارا بڪند
عاشقم هم ڪہ نشد، خب به جہنم! نشود...
#نفیسهسادات_موسوی
از خاطرات بينمان لبريزم، اما
ديوانهبازیها كه جای در غزل نيست!😉
#نفیسهسادات_موسوی
🖇💌
دل ما را نه شبِ تار به این روز انداخت
نه پریشانیِ دلدار به اين روز انداخت
رنگ رخسارهام از شرم نشد سرخ، مرا
شعلهی آتشِ اقرار به این روز انداخت
خنده از چهرهمان دور نمیشد، ما را
خونِ دل خوردنِ بسیار به این روز انداخت
حال ما را -که به هجران تو عادت کردیم-
باور وعدهی دیدار به این روز انداخت
طاقتم طاق شد از مرحمتش، اما شکر
گفتمش: "بیش میازار"، به این روز انداخت
#نفیسهسادات_موسوی
ماهی که به جادویِ نگاه ِ تو اسیرم
یک دم بِنِشین با من و غم های اخیرم
چون آهوی دل خسته ی ِ جنگل زده ای که
با پای خودش آمده در پنجه ی شیرم
فرقی نکند مقصد من چیست، به هر حال
هرجا که بخواهم بروم باااز مسیرم -
رد می شود از کوچه ی بن بست تو ، آنگاه
بیست و سه دقیقه لب آن پنجره خیره م ...
تا شب همه شب خواب به چشمم بِنِشانم ،
تا پر شود از حسّ حضور تو ضمیرم -
باید « تو» بگویی شبت آرام عزیزم
تا با نفس گرم تو آرااام بگیرم
یک لحظه اگر تلخ شود طعمِ نگاهت
بر کرده و ناکرده ی خود عذر پذیرم
من آتش ِ مردادم و تو غیرت ِ تیری
من، زاده ی مرداد ولی عاشق ِ تیرم
معشوق ِ جفا پیشه ی بی رحم ِ دل آزار !
زانو زدنم پیش تو بس نیست ؟ بمیرم ؟؟؟؟
#نفیسهسادات_موسوی
عشق غیر از امتحانی در مسیری سخت نیست
سربلند از آزمون هر کس برون آمد گذشت...
#نفیسهسادات_موسوی
اگر چه لحظهای از غم جدا نبوده دلم
پر است چهرهام از خندههای تزئینی...
#نفیسهسادات_موسوی
کسی چنان که منم نیست از فراق پریشان
ز غم خمیدهام اما، نمیرسد به لبم جان
#نفیسهسادات_موسوی
تمام ثانیههایم به انتظار گذشت
ببین چگونه بر این خسته روزگار گذشت
برای داشتن تو گذشتم از دنیا
جوانیام همه پای همین قمار گذشت
تمام پنجرهها بستهاند از آن شب
شبی که از سرِ من نقشهی فرار گذشت
بدون خندهی تو بزم شاعرانهی من
به صرف چای و غزلخوانی سهتار گذشت
به حرمت غم من چشم آسمان ابریست
هنوز وانشده غنچهها، بهار گذشت . . . !
#نفیسهسادات_موسوی
شب سیاه به اصرار ماه روشن شد
هزار شکر که این نور قسمت من شد
منم نوادهی تهمینه پس چه جای سوال
اگر که سهم من از عاشقی تهمتن شد
کسی که دامنش از اشک شوق تر شده بود
به نام عشق مبرا و پاکدامن شد
اگر تو دوست بمانی برای من کافیست
چه باک با من اگر دوست دشمن شد؟!
چه دید چشمِ تو پشتِ نگاهِ دلتنگم
که بین این همه دیوانه عاشق من شد...
#نفیسهسادات_موسوی
چنان به گوشِ من از عشقِ بیملاحظه خواندی
که رفتهرفته مرا هم به دامِ عشق کشاندی
چقدر غنچهی حسرت، چقدر خوابِ تمنا
که از لبت نربودم، که از سرم نپراندی
بدون آنکه بخواهی، خدای من شده بودی
بدون آنکه بدانی، مرا به شکر نشاندی
صدای دلهره بودم، چرا مرا نشنیدی؟
غبارِ خاطره بودم، مرا زِ شاخه تکاندی
مگر نگفتی از اول که پایِ عهد بمانیم؟
چه گویمت که بریدی! چه گویمت که نماندی!
#نفیسهسادات_موسوی
تمام ثانیههایم به انتظار گذشت
ببین چگونه بر این خسته روزگار گذشت
برای داشتن تو گذشتم از دنیا
جوانیام همه پای همین قمار گذشت
تمام پنجرهها بستهاند از آن شب
شبی که از سرِ من نقشهی فرار گذشت
بدون خندهی تو بزم شاعرانهی من
به صرف چای و غزلخوانی سهتار گذشت
به حرمت غم من چشم آسمان ابریست
هنوز وانشده غنچهها، بهار گذشت....
#نفيسهسادات_موسوی
تمام ثانیههایم به انتظار گذشت
ببین چگونه بر این خسته روزگار گذشت
برای داشتن تو گذشتم از دنیا
جوانیام همه پای همین قمار گذشت
تمام پنجرهها بستهاند از آن شب
شبی که از سرِ من نقشهی فرار گذشت
بدون خندهی تو بزم شاعرانهی من
به صرف چای و غزلخوانی سهتار گذشت
به حرمت غم من چشم آسمان ابریست
هنوز وانشده غنچهها، بهار گذشت ...!
#نفيسهسادات_موسوی
دلبرا، یارا، نگارا، حال نامت هرچه هست!
تا من افتادم ز چشمت، شیشهی عمرم شکست
فکر میکردم که مردن چارهی اندوه ماست
بی امید وصل اما مرگ هم بیفایدهست
بس که خود را در تو میبینم، تو را در خویشتن
خلق حیراناند و مینامند ما را خودپرست
عاشقت شد بیگمان از دوستان و دشمنان
هرکسی یکبار پای درد دلهایم نشست
ناز چشمی که شبی عکس تو را در خواب دید
بعد از آن بر خوبرویان تا همیشه چشم بست
#نفیسهسادات_موسوی
🆔@abadiyesher