امالبنینبهپیشهمهروضهخواندگفت
شرمندهامربابپسرمراحلالکن...
#یا_ام_البنین
سنگم، از معدن الماس سخن می گویم
خاکم، از چشمه ی احساس سخن می گویم
من مغیلانم و از یاس سخن میگویم
یعنی از "مادر عبّاس" سخن می گویم
اسوه ی عاطفه، اسطوره ی تقوا و یقین
مادر شیر پسرهای علی، امّ بنین
ای که خورشید، به دور قمرت گردیده
قرص ماه، آینه دار پسرت گردیده
سُرمه ی حور و ملک، خاک درت گردیده
بال جبریل، گلیم گذرت گردیده
جیره ی شاعر بی نان و نوا را برسان
"چادرت را بتکان روزی ما را برسان"
پی دل گشته و دیدیم که دلدار تویی
معنی عارفه ی واصله ی یار تویی
محرم بی کسی حیدر کرار تویی
مرهم گریه ی مولا به شب تار تویی
دیده ای از غم جانکاه، چه ها می گوید
ضجّه هایش به دل چاه، چه ها می گوید
جگرت پاره شد از آه جگر فرسایش
قلبت آواره شد از ناله ی واویلایش
مُردی از دیدن لرزیدن زانوهایش
سوختی، با شرر نغمه ی یا زهرایش
گشت هر بار علی از غم زهرا مدهـوش
کُشته ی فاطمه را مهر تو آورد به هوش
تو همانی که از اوّل شده شیدای حسین
ضربان دلت آهنگ دل آرای حسین
لای لایی اباالفضل تو آوای "حسین"
عشقت این بود شود طفل تو سقای حسین
عاقبت هم پسرت ساقی اربابش شد
آب اما به خدا گوهــر نایابـش شد
چه ابالفضل تو اوصاف نکویی دارد
بحر جود است و به هر غمزده جویی دارد
هر کسی با پسرت سرّ مگویــی دارد
خوش به احوال سکینه چه عمویی دارد
گرچه بُرده ست خودش از همه عالم دل را
نقش ِ دل کرده فقط ، نام "ابوفاضل" را
نیست جز عشق عمو، مایه ی آب و گل او
مَشک خونین عمو ، بانی خون دل او
آخرین خنده ی عباس بوَد قاتل او
آه، از خاطره ی همّت بی حاصل او
سینه اش از غم سقّای حرم آکنـده
زیر لب زمزمه دارد که "عمو شرمنده"
کاش آن بغض گلوگیر فرو می بردم
عوض آب کمی خون جگر می خوردم
قبل از آنی که به تو رو بزنم می مردم
با نگاهم چقدر قلب تو را آزردم
شرمگینم ز رخ امّ بنین ، می سوزم
با چه رویی نگهم را به نگاهش دوزم
یاد داری که قد یوسف زهرا تا شد؟
آن زمانی که عمود آمد و فرقت وا شد؟
تیر ها از همه سو بر تن پاکت جا شد
ناگهان بر سر رأس و بدنت دعوا شد
قبلازآنلحظهکه شمشیروسنان کشت تورا
ترک روی لب دخترکان کشت تو را
رفتی و لشکر بابای من از هم پاشید
رفتی و حرمله بر غربت بابا خندید
رفتی و عربده ی شمر به گوشم پیچید
معجر از روی سرم خولی نامرد کشید
لکّه ابر سیهی روی مرا پوشانده
رد سیلی سنان بر رخ من جا مانده
«محمدحسین رشیدی»
#یا_امّ_البنین
عمری برای حضرت دلبر گریستی
بر جسم پاره پاره ی بی سر گریستی
هر لحظه ای که چشم تو افتاد بر رباب
از شرم زخم حنجر اصغر گریستی
وقتی رسید زینب محزون کنار تو
رنگش پریده دیدی و مضطر ، گریستی
هر روز بعد از آن خبر تلخ هولناک
بر روضه های مقتل و معجر گریستی
هر گاه گفت راز دل خود علی به چاه
نالان شدی به غربت حیدر گریستی
طوفان وزید و باغ تو را زیر و رو نمود
با یاد تیر و نیزه و خنجر گریستی
زهرا نبود مجلس ماتم به پا کند
بر بی کفن تو تا دم آخر گریستی
#یا_ام_البنین
#مشهدی_زاده
از زبان مولا علی علیه السلام:
بانوی علی در تو وفا میبینم
شیدایی بیچون و چرا میبینم
قلبم به تپشتپش میاُفتد هر بار
نزدیک در خانه تو را میبینم
#محمدحسین_رشیدی
#یا_ام_البنین
@abadiyesher