eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبای من! آیینه ی تنهاشدنم باش انگیزه ی وابسته به دنیا شدنم باش بامن نه به اندازه ی یک لحظه صمیمی اندازه ی در عشق تو رسوا شدنم باش لبخندبزن اخم مرا باز کن آنگاه سرگرم تماشای شکوفا شدنم باش چون اشک بر این دامن خشکیده فروبار ره توشه ی از دره به دریا شدنم باش حالا که قرار است به گرداب بیفتم دریای من! آغوش پذیرا شدنم باش یک لحظه به شولای مسلمانیم آویز یک عمر ولی شاهد ترسا شدنم باش مگذار که چون پنجره ای بسته بمانم ای عشق!بیا معجزه ی وا شدنم باش محمد سلمانی
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه: دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی با خود به سفر بردم یاد توو تنـهایی...
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!
دادم تو را قسم به نخِ چادری که سوخت.. شاید دلتــــــ بسوزد و یک کربلا دهے.. ‍
با تبسم های گرمت صبح من آغاز شد صبح آمد خنده ات جاریست ، لبخندت بخیر
در مصاف دلبری‌های مدامت دیده‌ام آنکه هردفعه سپر انداخت ایمان من است
تمام عمر چه خوش با غم تو سر کردیم نداشت حاصلی اما مگر ضرر کردیم...
تیری به دِلَم زَد کِه به عُمقِ هَدف اُفتاد در دفتر ِ تقدیر ِمن این نا خَلف اُفتاد!! یِک بار به دَریا زَدم از بَختِ بُلندَم.. توری زَدم و داخلِ تورَم صَدف اُفتاد یِک دِهکَده دُنبالش و او قِسمتِ مَن شُد جمعیتِ یِک دِهکَده با مَن طرف اُفتاد تا دیدَمش این مَعدنِ اَفسون و بَلا را.. یِک لَحظه زبان بَند و دَهانَم بِه کَف اُفتاد دَر مَسجِد و دَر مَدرسه عُمرَم سِپری شُد.. تا اینکه رَگَم دستِ هَمین بیشَرَف اُفتاد مَن را چِه بِه رَقص و نِی و تار و دَف و سَنتور.. بیخود شُدَم اَز خود که گذارَم به دَف اُفتاد!! آواره یِ او گَشتَم و اَکنون سَر و کارَم.. بر شیره و تَریاک و گِراس و عَلف اُفتاد بوسیدَم و بوییدَم و آغوش کشیدَم.. مَستش شُدَم و خَدشه به رویِ شَرَف اُفتاد
مُشکلِ شَرعی ندارد بوسه از لبهایِ تو میوهِ بیرون زده از باغ حقِ عابر است
اگر یک حرف با اغیار و با من صد سخن گوید نیارم تاب، آن یک حرف هم خواهم به من گوید...
: گل مریم برای دیدنت دیوانه خواهم شد نگاهم کن که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو می خندی به احوال پریشانم ولی من هم از این گونه نمک پاشیدنت دیوانه خواهم شد مرا دیوانه می بینی و مغرورانه می خندی نمی دانی از این خندیدنت دیوانه خواهم شد میان این همه گل من که مریم را پسندیدم و می دانم که از بوییدنت دیوانه خواهم شد تو زیباتر از آنی که بچینم برگهایت را نگاهت می کنم از چیدنت، دیوانه خواهم شد همه گویند باید بوسه بر چشمان مریم زد تو می دانی که با بوسیدنت دیوانه خواهم شد به اشک دیدگانم می نویسم دوستت دارم تو می خوانی و از فهمیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دلم را بردی و خود نیز می دانی که با این گونه دل دزدیدنت دیوانه خواهم شد گل مریم دو چشمانت گواهی می دهد روزی تو را می چینم و با چیدنت دیوانه خواهم شد ...
اینکه غم دنیا به دلم هست مهم نیست دنیا شده یک کوچه بن بست مهم نیست تا اینکه مرا خورد کند سنگ زمانه با بخت بد من شده هم دست مهم نیست در جام من آن جرعه کمیاب نباشد تا دل شود از مزه ی آن مست مهم نیست قلبی که به صدوصله زدن میتپد اکنون از شدت این فاصله بشکست مهم نیست ازچشم حسودان و بخیلان بگریزم یا طعمه این طایفه پست مهم نیست تنها تو مهمی که فقط با تو بمانم غیر از تو اگر فاصله ای هست مهم نیست.