eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
کار‌ من و ضریح تو بالا گرفته است قلبم میان پنجره اش جا گرفته است اذعان کنند در حرمت کل زائران هر کس که قطره خواسته دریا گرفته است... ایها السلطان
از نخست زندگی گفتم مجرد 💑نیستم تا ی جاهایی باهاتم کار بدبد 😱نیستم تل چت و کافه کلوپ ودور دور آری ولی همسرم چون اژدهایی خانه آمد نیستم 😢 از اول نگفتم زن و بچه دارم فکر نکنی هر وقت بگی باش هستماااا😂😂
از کاسه‌ی شکسته نخیزد صدا درست! احوالِ ما مپرس که ما د‌ل‌شکسته‌ایم...
بازارِ قُم از نُقلِ لَبَت رو به کَسادی‌ست بیچاره نکن حاج حسین و پسران را! .
نسخه ی دردم، چنین پیچیده چرخ روزگار.🤔 صبح و شب باید💋 لبانم،بوسه😘 درمانی شود..😋🙈
‍ ‍ مثنوی در مثنوی درگیرِ رویایِ توام کیستی بامن بگو اینگونه شیدایِ توام مثل شمسی باز تابیدی تو برجان ودلم گم شدم در خود ولی انگار پیدایِ توام بی دل وبی جان و بی نام و نشانم کرده ای ناخدایِ این دلی من باز دریایِ توام یوسفم ! من بی نصیبم از جمالِ رویِ تو بی مروت مرهمی! آخر زلیخایِ توام هی غزل گفتم که شاید باز رحم آید دلت من که در ابیاتِ آن محوِ تماشایِ توام وامقِ من ! شاه بیتِ این غزل تقدیم تو عاقبت دستِ دلم رو شد که عذرایِ توام
گُفتَم که تو مَنظورِ مَن اَز اینهَمه شِعری مَغرور، نِگاهی به مَن اَنداخت که: مَنظور؟!... 🥺
‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸 🍂🌿🍃🌿🍂 🌱🍃🌼 🕊🌿 🌱🍂 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران بیداری ستاره در چشم جویباران آئینه‌ی نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه‌گاهت صبح ستاره باران بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز کاین‌گونه فرصت از کف دادند بیشماران 🌸 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
♥️♥️ اگر اجازه بدهی و وکیل باشم در همین وقت عاشقی انگشتانت را ...! به مهرِ هزار عمر عاشقی به عقدِ موهایم در بیاورم ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸 🍂🌿🍃🌿🍂 🌱🍃🌼 🕊🌿 🌱🍂 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست آن بانگ بلند صبحگاهی وین زمزمه شبانه از توست من انده خویش را ندانم این گریه بی بهانه از توست آی آتش جان پاکبازان در خرمن من زبانه از تست افسون شده تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از تست 🌸 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
بعدِ بوسیدنت ای عشق چه بی تاب شدم پیشِ چَشمانِ تو از شَرم و حیا آب شدم چشم بستم که نبینم رخِ زیبای تو را آنچنان رفته ام از دست که نایاب شدم آمدی دل ببری از من و تنهایی من خوابِ چشمانِ مرا بردی و بد خواب شدم فکر می کردم از احساسِ دلم باخبری من در این دهکده از عشقِ تو ارباب شدم مدتی هست که بیداری شب ، باب شده بی تو هر لحظه در این میکده سیراب شدم شده دلبسته ی من هر که مرا می بیند پدر عشق بسوزد که چنین ناب شدم مثلِ دریایی و هر کس ز لبَت می گوید در خیالات خودم ماندم و مُرداب شدم...
دوست دارم ڪه ڪمے سر به سرت بگذارم گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ... هی بگویم ڪه تو را دوست ندارم اما یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ... بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را ڪندے مشتے از نقل به ڪیفِ سفرت بگذارم ... بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بڪنے .. رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ... بشنوی غم زده ام باز بیایے سمتم دستِ خود را ببرم بر ڪمرت بگذارم ‌... غرقِ آغوش توام ، بنده غلط ڪردم اگر دوست دارم ڪه ڪمے سر به سرت بگذارم
حول چشمان تو لا قُوّهَ الّا بالله قُل غزلخوانے و شیدایے و مستے لـِلّه آخرالامر غزلهاے تو گمراهم ڪرد هر ڪه دارد هوس در به درے بسم الله: باد مے آید و موهات پریشان شده است باد با توست… همین است ڪه طوفان شده است! آخرش خلق رطب ختم به لبهاے تو شد مثلا معجزه ها: ختم به قرآن شده است طعم لبهات عسل: “فیهِ شِفاءٌ لٍالنّاس” ڪافر از آیه ے لبهات مسلمان شده است… شب یک روز ڪذایے به خیابان رفتی بعد از آن شب همه ے شهر خیابان شده است زل زدے سمت افق… بغض شدی… فهمیدم پشت چشمان تو یک فاجعه پنهان شده است “جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه” جنگ از دورے چشم تو فراوان شده است رگ زدی… خون دلم ریخت به “گرمابه ے فین” فرض ڪن یک شبه شیراز تو ڪاشان شده است خون به پا ڪرده اے و شال به سر ڪرده اے و راه افتاده اے و جاده هراسان شده است جاده ها حسرت گیسوے تو را مے خوردند پیچ هر گردنه در موے تو “حیران” شده است این! همین ڪوه فرو ریخته اندام من است ترک آغوش تو ڪرده ست ڪه ویران شده است یوسف مصر! به برگشتن خود فڪر نڪن مدتے هست ڪه ڪنعان تو زندان شده است
پشت چشمانت خدا خال سیاه انداخته چرخه ے تولید زیبـــایے به راه انداخته برخلاف چشمها چشم تو ڪافر ڪیش نیست چون خدا قدرے به چشمانت نگـــاه انداخته قهوییِ چشمهایت قهوه ے ترک است ڪه قهوه چیِ شهر را در اشتبـــــــاه انداخته احتمالا در زمان خلقتت خورشید هم بار اول سایه اش را روے ماه انداخته دست ڪم میگیرے اما شک نڪن زیباییت سوگلیِ قصر را از چشم شــــاه انداخته
آشنا با حرف عاشق نیست غیر از گوش یار ! دردِ دل در پیش مَردم کردم او تنها شنید... فیاض لاهیجی
عاشقے دیدم ڪه از معشوقه حسرت مے خرید تڪه تڪه قلب را مے داد و مهلت مے خرید تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی جرعه جرعه شعر مے نوشاند و لڪنت مے خرید لابلاے دوزخِ شبهاے حسرت زاے خویش در خیالاتش، ڪنارِ یار، جنّت مے خرید در ڪنارِ سفره ے خالے، براے عشقِ خود از خداے مهربانِ خویش برڪت مے خرید لحظه لحظه ساعتش را مے شڪست و بعد از آن لحظه ها را مے شمرد و باز ساعت مے خرید قسمتش چیزے به جز تنها شدن گویا نبود از قضا، در ڪوچه ے تقدیر، قسمت مے خرید متهم مے شد میانِ خلق، اما باز هم آبرو مے داد و جایش، بارِ تهمت مے خرید نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش بینوا در شهر مے گشت و محبت مے خرید
معترف مے شوم از عشق تو شاعر شده ام شاعرشب زده ے قرن معاصر شده ام آنقَدَر از تب عشق تو دلم لبریز است مثل صندوقِ پُر از گنج و جواهر شده ام من به دین تو مسلمانم و در چشم همه چه خیال است ڪه بے دینم و ڪافر شده ام پیش مردم گل لبخند به لب مے ڪارم تا نفهمند غمم را، متظاهر شده ام بس ڪه با جادوے چشمان تو دم خور بودم مُنڪر حضرت موسے ڪه نه، ساحر شده ام چه بخواهے چه نخواهے همه چیزم شده ای مالک ڪشور آرامش خاطر شده ام
باد آمده کاری که نمیشد کرده هی در شب موهات تردد کرده موهات پریشان شده می بافمشان دلگیر نباش باد بیخود کرده ..🙂☘
‍ من دوستت دارم ز جان، اما نه! بلکه بیشتر از هر چه دارم در جهان، اما نه! بلکه بیشتر با یک نگاهت می‌روم تا عرشِ هفتم تا خدا ای بهتر از باغِ جنان، اما نه! بلکه بیشتر مؤمن به گفتارِ توأم، پیوسته بیمارِ توأم ای ماه رویِ مهربان، اما نه! بلکه بیشتر پیغمبرِ منصورِ من، خاقانیِ مشهورِ من عیسیٰ وموسایِ شبان، اما نه! بلکه بیشتر ای شوخ‌چشمِ دلستان، طنازِ زیبایِ جوان مجموعِ احسان و ضمان، اما نه! بلکه بیشتر یک آیه قرآن خدا، بحرالعلومِ سر جدا منظوم و منثور عیان، اما نه! بلکه بیشتر ای لشکرِ حُسنِ کلام، جانم فدایت والسَّلام گاهی نظر بر شاهدان، اما نه! بلکه بیشتر
آسمان را به پر و بال تو پیوند زدم روی هر بام نشستی به تو لبخند زدم مرهمم بود فقط نیم نگاهی از دور با همین شیوه به زخم دل خود بند زدم تو ندیدی و به باور نرسیدی هرگز محض قانع شدنت تکیه به سوگند زدم ماه و سالم همه در حسرت دیدار تو بود شب میلاد خودم را ده اسفند زدم روز دیدار نخستین تو با چشم وجود لحظه‌ای را که دلم از همه دل کند، زدم توی تقویم من این آخر توفان زدگی‌ست چون که از سادگی‌ام اینهمه ترفند زدم تا تو با من بنشینی و بگویی از عشق... هی نگویی نه گناهست که من گند زدم! رفتم و بر در محراب صدایش کردم - با همان فکر گنه رو به خداوند زدم...!
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر جز همان دم که دلم بود و دلت بود و دلت
شمع من! دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق "پری" یافته پروانه ی توست عالیجناب استاد
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریشَم بنویسم، ولی افسوس نخوانی که نخوانی
‌ ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید چشم ؟
خیال زلف او کردیم شب ، صبح از پریشانی به مسجد باده خوردیم و به میخانه دعا کردیم