eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدی که رسوا شد دلم؟ غرق تمنا شد دلم؟ دیدی که من با این دلِ بی‌آرزو عاشق شدم
کاش بین من و تو فاصله تقصیر نداشت که پریشانی من ربط به تقدیر نداشت تا تو بودی همه ی شهر رقیبم بودند کاش معشوقه ی من حسن فراگیر نداشت خیره بودم به تو تا زلف رها می کردی این غزل خوان چه کند چشم و دلی سیر نداشت خیره بودم به همانی که نمی دید مرا مثل یک روح که در آینه تصویر نداشت درد دل های خودم را به خودم می گفتم راست می گفت که خود کرده و تدبیر نداشت.....
دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم دل من دوست ندارد که کسی بر تو گزینم گر چه با من نفسی از سر مهری ننشینی اگرم بر سر آتش بنشانی بنشینم من به صدق آمده‌ام پیش تو، بی‌رغبت از آنی تو نداری خبر از حال من، آشفته ازینم گر در افتد به کمندم، صنما، چون تو غزالی کاروانها رود از نافهٔ اشعار به چینم در گلستان جمال تو گر آیم به تماشا باغبان گو: مکن اندیشه، که من میوه نچینم گرم از خاک لحد کلهٔ پوسیده برآری آیت مهر تو باشد رقم مهر جبینم شب ز فریاد من شیفته همسایه نخسبد کاوحدی‌وار ز سودای تو با ناله قرینم اوحدی
میکشیدم کاش تنها درد تنهایی ولی شعر گفتن درد ها را صد برابر میکند
. من عاشق چشمان تو بودم، تو ولی حیف افتاده به دامان تو بودم، تو ولی حیف یک عمر به من زخم زدی، طعنه شنیدم یک عمر پریشان تو بودم، تو ولی حیف هرچند نبودی که بخوانی غزلت را هرچند غزلخوان تو بودم، تو ولی حیف گفتم که بیا عشق! بیا تازه بمانیم یک عمر هراسان تو بودم، تو ولی حیف تو منجی دنیای منی، عشق منی تو من عاشق چشمان تو بودم، تو ولی حیف...
سـاز بی آوازم و سنتــور میخـواهـد دلـم نغمه ای درگوشه ی ماهور میخواهد دلم بیخبر مهمان فردوسی شدم در شهرتوس همــرهی تـا مــرز نیشابـور میخواهد دلم ای صبـا در راه بـرگشتت بـه مـژگانم بگو باهمایون قطعه ای درشور میخواهد دلم هر زمانی نغمه با مرغ سحر سر می دهم همنــوایی از دف و تنبـور میـخواهـد دلم دادم ازدست غم آلودخزان ِتن را به کوچ پـــر زدن تا قلّـه های دور می خواهد دلم ساقیا پُرکن که دیگر طاقتم ازحد گذشت ساغـری از بـاده ی انگـور می خواهد دلم گوشه ی چشم‌ عسل بانو که میآید به یاد زُل زدن بر نـرگس مخمـور میخـواهد دلم
هجران همیشه انتهای عشق بازیست وقتی که در ها تکیه بر دیوار دارند در جنگل امید کلبه داریم اینها سپیدارند و تنها دار دارند باید بفهمی شعر گفتن درد دارد وقتی که شاعرها به لب سیگار دارند این شاعران آبستن بی همنوایی دیوان به دیوان شعر غم را بار دارند مردم پی شعرند و شاعرها غریبند انگار شاعرها فقط انبار دارند با شاعران مرده خیلی خوب هستند این ناشران تا خوی استعمار دارند حسین_مرادی
. ما با خیال دوست گشودیم دیده را کردیم موج‌خیز دلِ آرمیده را نومیدی از وصال تو حسرت فزود، لیک صدجا گره زدیم امید بریده را دل سرکشید از ستمت، در پی‌اش متاز بنشین که رام خویش کنی آرمیده را مُردم، به نغمه‌ی دگر آهنگِ ناله گیر تا کِی زنی به گوش نوای شنیده را آن نیشِ غم کجاست که تا نازکی دهم این زخم‌های کهنه‌ی آماس‌دیده را «فانی»! خموش باش که با گوش دشمنی‌ست این نغمه‌های تازه‌ی شیون‌رسیده را...
چای میریزم ولی تنها خیالت بامن است طعم قندان لب وچشم زلالت بامن است روز وشب یاد تو را درخاطرم میپرورم خاطرات زنده اما پر سوالت بامن است بوی تن پوشت نشسته بر تن پیراهنم بوی عطر دلفریب ماه وسالت بامن است حس وحالم را گرفته شعری از حافظ عجیب واژه واژه معنی هرشعر و فالت بامن است موج عشقت در دلم هرلحظه توفان میکند تا همین احساس پاک بی زوالت بامن است
گفته ای:(عشق منی) ، وای چه پیغام قشنگی با تو باید بزنم دست به اقدام قشنگی از همان روز که تحویل گرفتی دل ما را نام لبخند تو شد عشق، عجب نام قشنگی دل به دریا زده ام تا برسم با تو در اینجا مثل یک موج به یک ساحل آرام قشنگی شاعرم کرد که با تو غزلم را بنویسم احسن الله من العشق چه اکرام قشنگ ماه گفتم که بیاید وسط شعر من امشب تا اشاره بکند باز به ایهام قشنگی عشق من منتظرم باش که این فاصله یک شب ختم باید بشود با تو فرجام قشنگی  ̀✦̀•̀┈̀❁̀̀❤️❁̀┈̀•̀✦̀
الزامِ تو در من مَثَلِ قافیه در شعر دیوانه شود در عَدَمَت حالِ ردیفم مسلم_خزایی_ژاڪاو
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم بیا دوباره در این باره ، اشتباه کنیم من و توایم که تنها گناهمان عشق است عجب گناه قشنگی ، بیا گناه کنیم!
"ﻣﻦ"... "ﺭﺍﻭﻱ" ﻣﻨﻢ ... ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺯﻧﻢ ... اﺯ ، "ﻧﻰ "ﺣﺼﯿﺮﻯ" ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ ... ﺍﺯ "ﺩﻝ"... "ﺩﻝ" ﺣﺮﻳﻢ ... ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺷﻮﺩ ... "ﺩﻝ" ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، "ﺩﻟﺒﺮ" ﺷﻮﺩ
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎  راز اين داغ نہ در سجده ے طولانى ماست بوسہ ے اوست ڪه چون مهربہ پيشانى ماست
قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارم پاییز و هوای خش خش خوشبختی من با تو چه آبان قشنگی دارم
🌸🍃 سلام 🌸🍃 صبحتان بخیـر 🌸🍃 عطـرگلهای محمدی 🌸🍃 آواز نسیم 🌸🍃 رقص شاپرک ها 🌸🍃 صدای پرندگان خوش آواز 🌸🍃 در این صبح زیبـا 🌸🍃 تقدیم دل پاک شما 🌸🍃 امروز و هر روزتان بکام
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر من از تو بالی بلندبالا می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
عبرت کنید از داستانم دوستانم را پنهان کنید از دوستانم داستانم را پشت و پناهم زخم خنجر از رفیقان است دارند میکاهند ذره ذره جانم را بردند مانند شغالان بین تاکستان نامهربانها قلب پاک و مهربانم را ارثیه گور است دیگر آرزوهایم بر باد داده دوستی ها دودمانم را دیگر سروکار دلم با آسمان افتاد روی زمین پس داده قلبم امتحانم را پیدا شود ای کاش روزی یک جوانمردی با مطع شعرم بسازد یادمانم را
شبیه کودکی پیش رفیقانش زمین خورده درونم بغض بی‌‌رحمی‌‌ست! اما کم نیاوردم
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است...
گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منی گفتی کنارم هستی وهمواره در جان منی گفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقی گفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منی گفتم مرا بـا بوسه ای از عشق مهمانم نما گفتی همیشه یک بغل از بوسه مهمان منی گفتم کـه دیگر بعد تو نوری ندارد محفلم گفتی که شمع روشن هر جمع پنهان منی
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
🍃🌸💖🌸🍃 شمس چشمانت مرا آوارۀ تبریز کرد جرم انت الحق، مرا در شعر حلق آویز کرد تا که بوسیدم درختان سر کوی تو را آن رقیب سنگدل، دیشب تبر را تیز کرد ده قدم تا نوبهار گلفشانی مانده بود فتنه ها در کار من، بیرحمی پاییز کرد تا که نوبت بر من مخمور سرگردان رسید جام می را خون لبالب، ساقی خونریز کرد تا شدم بیمار چشمت ابروان سرکشت تیر زهر آگین غم را بر دلم تجویز کرد باز هم صدآفرین بر غم که بعد از هجر تو هر شب اینجا همدلی ها با من ناچیز کرد کاش چشمانت مرا شاعر نمی کرد اینچنین در نبودت، غم مرا معشوقۀ پاییز کرد
نبض وابسته به مرگم ضربان می‌خواهم عکس بی حرکتم؛ از آینه جان می‌خواهم زندگی برکه‌ی پیری‌ست که بی‌جریان است بشکن ای سدّ جوانی؛ هیجان می‌خواهم اهل پاییزم و با چک چک تصنیف بهار خش خش سمفونی برگ خزان می‌خواهم خسته‌ام! حوصله‌ی بار ندارم دیگر تک و تنها؛ سفری بی‌چمدان می‌خواهم هیچ‌کس منتظرم نیست، به مقصد برسم ته این راه، دو چشم نگران می‌خواهم زیر آوار غزل زنده به گورم کردند پیش من شعر نخوان؛ فاتحه‌خوان می‌خواهم
گاهی میانِ خلوتِ جمع، یا در انزوای خویش، موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم! وز شوقِ این محال، که دستم به دستِ توست، من جای راه رفتن پرواز می‌کنم ... سوم آبان سالگرد درگذشت شاعر خوش‌ذوق معاصر ایرانی "فریدون مشیری" روحش شاد و یادش گرامی باد🥀