eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎  راز اين داغ نہ در سجده ے طولانى ماست بوسہ ے اوست ڪه چون مهربہ پيشانى ماست
قالیچه و ایوان قشنگی دارم موسیقی باران قشنگی دارم پاییز و هوای خش خش خوشبختی من با تو چه آبان قشنگی دارم
🌸🍃 سلام 🌸🍃 صبحتان بخیـر 🌸🍃 عطـرگلهای محمدی 🌸🍃 آواز نسیم 🌸🍃 رقص شاپرک ها 🌸🍃 صدای پرندگان خوش آواز 🌸🍃 در این صبح زیبـا 🌸🍃 تقدیم دل پاک شما 🌸🍃 امروز و هر روزتان بکام
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر من از تو بالی بلندبالا می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
عبرت کنید از داستانم دوستانم را پنهان کنید از دوستانم داستانم را پشت و پناهم زخم خنجر از رفیقان است دارند میکاهند ذره ذره جانم را بردند مانند شغالان بین تاکستان نامهربانها قلب پاک و مهربانم را ارثیه گور است دیگر آرزوهایم بر باد داده دوستی ها دودمانم را دیگر سروکار دلم با آسمان افتاد روی زمین پس داده قلبم امتحانم را پیدا شود ای کاش روزی یک جوانمردی با مطع شعرم بسازد یادمانم را
شبیه کودکی پیش رفیقانش زمین خورده درونم بغض بی‌‌رحمی‌‌ست! اما کم نیاوردم
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است...
گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منی گفتی کنارم هستی وهمواره در جان منی گفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقی گفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منی گفتم مرا بـا بوسه ای از عشق مهمانم نما گفتی همیشه یک بغل از بوسه مهمان منی گفتم کـه دیگر بعد تو نوری ندارد محفلم گفتی که شمع روشن هر جمع پنهان منی
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
🍃🌸💖🌸🍃 شمس چشمانت مرا آوارۀ تبریز کرد جرم انت الحق، مرا در شعر حلق آویز کرد تا که بوسیدم درختان سر کوی تو را آن رقیب سنگدل، دیشب تبر را تیز کرد ده قدم تا نوبهار گلفشانی مانده بود فتنه ها در کار من، بیرحمی پاییز کرد تا که نوبت بر من مخمور سرگردان رسید جام می را خون لبالب، ساقی خونریز کرد تا شدم بیمار چشمت ابروان سرکشت تیر زهر آگین غم را بر دلم تجویز کرد باز هم صدآفرین بر غم که بعد از هجر تو هر شب اینجا همدلی ها با من ناچیز کرد کاش چشمانت مرا شاعر نمی کرد اینچنین در نبودت، غم مرا معشوقۀ پاییز کرد
نبض وابسته به مرگم ضربان می‌خواهم عکس بی حرکتم؛ از آینه جان می‌خواهم زندگی برکه‌ی پیری‌ست که بی‌جریان است بشکن ای سدّ جوانی؛ هیجان می‌خواهم اهل پاییزم و با چک چک تصنیف بهار خش خش سمفونی برگ خزان می‌خواهم خسته‌ام! حوصله‌ی بار ندارم دیگر تک و تنها؛ سفری بی‌چمدان می‌خواهم هیچ‌کس منتظرم نیست، به مقصد برسم ته این راه، دو چشم نگران می‌خواهم زیر آوار غزل زنده به گورم کردند پیش من شعر نخوان؛ فاتحه‌خوان می‌خواهم
گاهی میانِ خلوتِ جمع، یا در انزوای خویش، موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم! وز شوقِ این محال، که دستم به دستِ توست، من جای راه رفتن پرواز می‌کنم ... سوم آبان سالگرد درگذشت شاعر خوش‌ذوق معاصر ایرانی "فریدون مشیری" روحش شاد و یادش گرامی باد🥀