eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار باغبان می دید اگر دست نگارین مرا
منم آنکس که میسازد؛ کنار تو جهانش را.. در آغوش تو میبیند ؛بهشت جاودانش را.. تو آن‌ هستی ،که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم.. همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را.. مرا اینگونه میخوانند؛ "همان ‌دیوانه ‌عاشق.. که چشمان ‌سیه ‌پوشی؛ ازو بِسْتانده‌ جانش را".. بنازم بر وفای گل ؛که حتی بعد پژمردن.. زِعطرش میتوان ؛فهمید نشان باغبانش را.. تو دریای دل خود؛ را به من بسپار وفارغ باش.. که غم هرگز نیافرازد؛ به دریا بادبانش را.. اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز.. من از دریای تو بردم؛ فقط یک استکانش را.. ─┅─═ঊঈ💞ঊঈ═─┅─
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند 🌻🌻 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن وبخور وبرای من دعا کن...! بهلول گردوها را شکست و خورد ما دعا نکرد ...! آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ...! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن.. که خواجه خود روش بنده پروری داند...
من تو را در چالشے از عشق دعوت مےڪنم حس نا آرام خود را با تو قسمت مےڪنم شرم اگر چہ مہلت حرفم نداده بارها با غزل اینبار در گفتن جسارت مےڪنم هر چہ دارم جزهمین دفترچہ ے شعرو قلم در ڪنارے مےگذارم با تو خلوت مےڪنم واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند با ڪلامے ساده در عشقم سماجت مےڪنم رشوه خواهم داد خورشید طلایی را به زور تا نبیندصورتت را چون حسادت مےڪنم یا تو میمانے پس از امشب ڪنارم سالہا یا نمےمانے و من با غصہ عادت مےڪنم
روسری را باز کردی، رونمایی خلق شد شانه را برداشتی از مو، رهایی خلق شد جانِ بسیاری فدا شد بر خمِ ابروی تو کم کمک عنوان مخصوصِ فدایی خلق شد از تماشایِ سکانسِ ویژه یِ لبخند تو صحنه هایِ بی نظیرِ سینمایی خلق شد رد شدن در آزمونِ عشق تو رایج شد و … استرس در امتحان هایِ نهایی خلق شد دوری ات بیماریِ خاموش دنیا شد و زود مرگِ مخفیِ با غمِ تلخ ِجدایی خلق شد عاشقان دلتنگی ات را شاعری کردند و بعد نغمه هایِ جانگدازِ بینوایی خلق شد
دلم گرفته برایم ترانه می خوانی؟ برای مرغ دل از آشیانه می خوانی دوباره راز دلت را به ناز میگویی ؟ برایم از غم و درد زمانه می خوانی هوای خانه پر از سوز و بار تنهایی است برای گرمی آن عاشقانه می خوانی؟ زمانه گیسوی من را به دست غم داده به حال گیسوی من مادرانه می خوانی ؟ دلم هوای صدای لالایی ات را ڪرد برای ڪودڪ قلبم شبانه می خوانی؟ بیا شبی و سرت را به سینه ام بسپار میان بستر من بی بهانه می خوانی؟ دو بال پر زدن از من گرفته این دنیا شبیه بلبل عرفان ترانه می خوانی ؟
منو با يه دنيا پر از خاطره منو توي اين خونه تنها گذاشت... به عشقم قسم داد ازش دور شم به چيزي كه هيچ اعتقادي نداشت!
از کنارِ منِ افسرده ی تنها تو مرو دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده، تو در دیده بمان موج اگر می رود ای گوهرِ دریا تو مرو
عشق احساس قشنگی ست خودت می دانی پس چرا این همه این دلشده را می رانی؟! تو که در طالع من ماه شدی می تابی پس بیا تا بدهی با دل من پیمانی یاد شیرین تو دل را که چو فرهادش کرد لیلی ام باش در این شعر، چو مجنون خوانی عاشقم باش عزیزم، دِ نگو عشق خطاست به خطا یا که گنه در دل من می مانی خط کشیدی که طواف دو نگاهت بکنم؟! به خدا در نگهت دل شده یک زندانی اولین روز که در آن نگهت چشم افتاد از همان روز گمانم شده ام طوفانی
‌‌مشڪل است اینڪه ڪسی را به ڪسی دل برود مهرش آسان به درون آید و مشڪل برود
‍ هوشنگ_ابتهاج نگاهت مي‌كنم خاموش و خاموشي زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟ تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بيا تا آنچه از دل مي‌رسد بر ديده بنشانيم زبان‌بازي به حرف و صوت، معني را زيان دارد چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا كه جفتِ جانِ ما در باغِ آتش آشيان دارد الا اي آتشين پيكر بر آي از خاك و خاكستر خوشا آن مرغِ بالاپر كه بالِ كهكشان دارد زمان فرسود ديدم هرچه از عهدِ ازل ديدم زهي اين عشقِ عاشق‌كش كه عهدِ بي زمان دارد
دیوانه و دیوانه و دیوانه و مستم پلکی بزنی چشم تورا هم بپرستم مشتاق شرابی شده از دست تو نوشم هرچیز تو گویی همه هستم همه هستم هرکس که ببیند دل مارا چه بگوید دلداده تویی قلب تو افتاده به دستم چون خوب ترین جلوهٔ عشقی بخدا تو دلبرده و خوشبخت منم ناز به شستم
گفتم از این همه ایام زمستان خوب است گفت آغوش تو در کنج خیابان خوب است گفتم از دفتر شعرم تو کجارا خواندی گفت شعری که سرودی لب میدان خوب است گفتم از خواندن شعرم همه دیوانه شدند گفت آدم شدن این همه انسان خوب است گفتم ای دلبر فرهیخته باغت آباد گفت اما تو شوی شاعر ویران خوب است گفتم از میل شراب وسفر و شیدایی گفت شب های پر از نم نم گیلان خوب است گفتم این شیطنت چشم تو حرفی دارد؟ گفت امشب بشوی بنده ی شیطان خوب است
عمر دزدا بادبادک های من را پس بده ذوق و شوق روز کودکهای من را پس بده واتو واتو خاله ریزه قصه ی مادربزرگ سرسره با ،چشم بندک های من را پس بده ای کیو سان وسرندی پیتی و میتی کومان خاله بازی و اگردک های من را پس بده گوریل انگوری سمندون گالیور تام وجری ال سی دی پیشکش تو برفک های من را پس بده
میرسد مضمون نو با نام ادمین گروه وصف حال عینک ناکام ادمین گروه ششصد و ده سال دیگر نسل او خواهد فروخت در حراجیهای شهر اقلام ادمین گروه روزگاری میرسد افتادن ساس و کنه از ارادت بر سر هر گام ادمین گروه در فتا دیده کسی هفتاد من شکواییه در جواب برگ استعلام ادمین گروه آب هم مستش کند باور نمیداری بریز جرعه ای کوکا کولا درجام ادمین گروه شد مدیر عامل که صد بیکار و سرگردان نت همچو من گردیده استخدام ادمین گروه
عشق از بس که هنرهای زیادی دارد گره ی کور کسی مثل کس دیگر نیست
نیست مانند دل مردم دنیا کوچک در خودش غرق نموده است دلت دریا را شعر چشمان تو تولیدی مجنون شده است برده در حاشیه ی عشق ،لبت لیلارا
دلت از حلقه دستم تورا آزاد میخواهد دلم از تو زلیخا و دلت فرهاد میخواهد ببین افتان وخیزان میروم در شهر از هجران که تریاک دو چشم تو مرا معتاد میخواهد ندارد طبع من دیگربرای شعر مضمونی بیا بانو غزل از چشم تو امداد میخواهد چنان آشفته گشته در میان باد و میرقصد که مویت خانمان شاعری بر باد میخواهد بیاور استکانت را دوباره که دل شاعر سری سنگین که روی شانه اش افتاد میخواهد نمیخواهم که از تو بشنوم "میل خودت آقا" دلم از چشمهایت ظلم و استبداد میخواهد خجالت بین ما عشاق آفت گشته انگاری دلم صیاد میخواهد دلت صیاد میخواهد دی است و دست من در این هوای سرد و بارانی دمای دستهایت را چنان مرداد میخواهد
سربه راهم خود من از تو چه پنهان بانو پی وی بنده کمی میل چتیدن دارد خسته ام از کلماتی که ندارد احساس گوش جای چتتان میل شنیدن دارد افتتاح در پی ویم کشیدم روبان که به دستان لطیف تو بریدن دارد تنگی دست و رکود و تب تحریم کنار ناز تو در همه حالات خریدن دارد گرچه آسیب به هرجای طبیعت زشت است گل لبهای شما جایز و چیدن دارد وقتی ایز تایپ تو بالای گروه می آید قلب بی جنبه من سخت طپیدن دارد موی خود ساقه طلا کردی و دستم امشب مثل بز در چمنت میل چریدن دارد
عشق و منطق هردو سهمی برده اند از جان من روزها را شیخم و شب شاعر چشمان دوست
یکدنده لجباز است و دیکتاتور نگارم لطفا ندارد حتما اش را دوست دارم
دل بی تجربه کوتاه بیا راه دراز است دو سه تا پیچ خطرناک برای تو نیاز است چه نجاتت بدهم یا چه تصادف بکنی باز همه تقصیر تو بر گردن من مسئله ساز است مثل شک بین تو با سجدهٔ آخر شده شعرم که ندانسته شکستم،دل من این چه نماز است عشق آن سجدهٔ نابی است که حکمش عملی نیست خاک‌ را منزل عاشق بشمارید مجاز است نکند قفل سکوت غم ما را بشکانی زیر خاکستر خاموش پر از سوز و گداز است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♥️ اگر ڪہ تربت ما ڪربلا شود چہ شود؟! ڪہ خاڪ ✨ ڪربُبَلا قتلگاه است! السلام علیک یا اباعبدالله ❤️
مهدےجان_پدر مهربان ما ❤️ مولاےمن❤️ دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم ✨صبحت بخیر همه دارو ندارمان✨