چشمهی شعرِ من از چشم تو سرچشمه گرفت
دو سه بیتی ز غزل مانده، فقط پلک نــــــزن
#ثائــــــــــر
به جانِ تو برای تو، به هر دری زدم، نشد
قسم به آن خدای تو، به هر دری زدم، نشد
چو مرغِ عاشقی که در قفس اسیر می شود
همیشه در هوای تو، به هر دری زدم، نشد
قسم به اشکهای من که می چکد ز دوریت
به شوقِ خنده های تو، به هر دری زدم، نشد
هزار بار آمدم به قصدِ دیدنِ رخت
که دل کنم فدای تو، به هر دری زدم، نشد
قسم به بغضِ مانده در گلوی شعرهای من
به خاطرِ رضای تو، به هر دری زدم، نشد
قرارشد ادا کنم وفای خویش را به تو
به حرمتِ وفای تو، به هر دری زدم، نشد
دلم گرفته از سکوتِ سرد خویش و آمدم
که بشنوم صدای تو، به هر دری زدم، نشد
دلی که در میانِ سینه می تپد، قرار شد
فدا کنم به پای تو، به هر دری زدم، نشد
دوباره راه عشق را ز نو شروع میکنم
اگرچه از برای تو، به هر دری زدم، نشد
#مهدی_شریفی_شادف
┅═•❃❤️❃•═┅
از دلم دوری نکن عاشق چشمان زیبایت منم
کو به کو دنبال تو سرگشته و حیران منم
همچو دیوانی پر از شعر های عاشقی
لابه لای بیت هایش آن شاعر تنها منم
چشم هایم تا سحر روح و دل من تا به صبح
خالق رویای تو ، محکوم به بیداری منم
تکه های قلب مرا جمع کن از زیر پا
آنکه جان بعد تو ، جانِ جانانم منم
#محمد_بشیری
سلااااام میدهم تورا جواب میدهی مرا
مگر غریبه دیده ای که گفته ای به من شما؟
مرا به سیدی شلوغکار میشناسنم
تورا به دختری پر از حیا و ناز و با خدا
#سید_طباطبایی
با اشک برای آخرین بار بایست
در حسرت برگشتن و دیدار بایست
از صندلی ات بلند شو، دره رسید
مرگ آمده سرباز! خبردار بایست
#شهراد_میدری
در وادی جان اسیرم ای عشق
کاری نکنی بمیرم ای عشق
محتاج ِ نگاه ِ مهربانم
تا دست تو را بگیرم ای عشق
یاصاحبصبر
منطقی نیست که من این همه درگیر تو باشم
گردنم گیر که در محکمه تقصیر تو باشم
ما که یک پنجمِ عشقیم فقط دایره واریم
خمس این شکل بپرداز که تقدیر تو باشم
#سید_طباطبایی
آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر
از خیالات تو آدم سیر میگردد مگر
عاشقت دیوانگی را شور میداند فقط
هر که درگیر تو شد دلگیر میگردد مگر
بهر زندان تو میبافم خودم دار و طناب
مست و مجنون تو در زنجیر میگردد مگر
تو خودت خوابی و رویایی به سرها نازنین
خواب شیرینت بگو تعبیر میگردد مگر
آرزو دارم به وصلت دست یابم من ولی
بهترینا این مهم تقدیر میگردد مگر
یاصاحب صبر
با شجاعت بروی دل ببری برگردی
زهر مارت بشود با دل من بد کردی
😫😫
#سید_طباطبایی
خیلی بدی بد بد
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدم
این روزها به تلخزبانی زبانزدم
تو با یقین به رفتن خود فکر میکنی
من نیز بین ماندن و ماندن مرددم!
حق داشتی گذر کنی از من، که سالهاست
یک ایستگاه خالی بی رفت و آمدم
از پا نشستم و نفسم یاریام نکرد
از هوش رفتم و نرسیدم به مقصدم
گفتم که عاشقت شدهام، دورتر شدی
ای کاش لال بودم و حرفی نمیزدم...
#سجاد_سامانی