eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که تنهایی چه فرقی میکند اصلا سرباز باشی شاه باشی آینه باشی..
آن نٖخل ناخلف ، که تبر شد ز ما نبود ما را زمانه گر شکند ، ساز میــشـویـم صائب_تبریزی
روز و شب موی سپیدم را نشانم می دهی؟ آینه! من بیش از این راضی به زحمت نیستم!
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفت بسوز! گفتمش چاره‌ی این سوز بگو؟ گفت: بساز...
یک خودآزاری زیباست که من تنهایم لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست...
در تماشای تو قانع نشوم من، به دو چشم همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند...
چون آینه و آب نِیم تشنه هر عکس نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست # صائب_ تبریزی
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
روزی که خدا نادِعلی آورده ست در نادِعلی، سَیَنجَلی آورده ست الحق که خداست، عاشقِ نامِ علی چون بینِ اذان، علی علی آورده ست ❤️
دلتنگ خودم هستم واز من خبری نیست مفقودُ الاثر گشتم و از من اثری نیست!
پَدیدار از تو آمد صُبح ِعالم خوشا عالم،خوشا صُبح و خوشٰا مَن
تَن‌ رَعشه‌ گِرِفتیم‌ که‌ با‌ غِیر نِشَست‌ست از‌ غِیرَتِـمـان‌ بـود نِوِشتَـنـد حَسـودیـم...!
آن نٖخل ناخلف ، که تبر شد ز ما نبود ما را زمانه گر شکند ، ساز میــشـویـم صائب_تبریزی
قدرتِ بمب اتم را به چه تشبیه کنم؟ خنده‌‌ات، بعدِ رها کردن زلفت در باد...
مرزها را بسته ام احساس امنیت کنی با خیال راحت از آغوش من لذت ببر
روز و شب موی سپیدم را نشانم می دهی؟ آینه! من بیش از این راضی به زحمت نیستم!
☔️ هر کسی 😔هرچه که غم داشت سرم خالی کرد ظاهرا در وسط کوفه فقط من چاهم 💔👉
خیاط شدی تا ببری از دل زارم این پیرهن عشق گشادست،قوارم قواره:پارچه ای که میشه از اون یک دست لباس دوخت
در تماشای تو قانع نشوم من، به دو چشم همه چشمان جهان گو به سرم بشتابند...
دلتنگ خودم هستم واز من خبری نیست مفقودُ الاثر گشتم و از من اثری نیست!
صد دانه گذاری بر یک دست و دل آرامی در دل تله ای داری این مهر تو شد دامی گنجشک زمستانم یک آدم برفی تو یک شال ببافم تا سرما نخوری حامی هرچند که پیدایی هرچند که شیدایم همراه شدی اما با دل بیا گامی
گرچه میدانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی می‌کنم
پرید و رفت برای همیشه ، از اینجا همان که لحظه‌ی آخر ندید من را او
‏‌‌به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی عجب ار باز نیاید به تن مرده روانش
باید بشوم خیاط تا پیرهنی دوزم یک وصله زنی بر آن گر پاره کنی،سوزم شلوار اگر خواهم یک کرسله بر تن بند الگو شده ام حالا باید ز تو آموزم قیچی ببرد کاغذ،شعر و قلم و خودکار این قصهٔ من باشد،در هر شب و هر روزم گفتم غزلی گویم با واژهٔ خیاطی گفتی مِل و پیلی ام با دوخت نیافروزم گفتم نخ و سوزن کو،گفتی که کنارت کور😐 این شیوهٔ آموزش هرگز نه نیاندوزم شعر فوق تخصصی خیاطی🤓