eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
همه لَج کردند حتی درَ همه کَج رفتند حتی میخ..
💔🏴✨ شب جمعه زحرم، موج کرم می آید باز از کرب وبلا شیون غم می آید امشب انگارهوای دگری خواهم داشت فاطمه باکمر خم به حرم می آید🕊💔 🕯
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می‌سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می نالید؛ منبر داشت می‌سوخت 🥀
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛ منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
تو که میبینی در این خانه حیران آمدم خواستی راهم نده ،اما نگو درهم نزن
ڪار و بار دل ما پیش خدا می‌گیرد سر و ڪار دل ما باشد اگر با زهرا
هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا شاعرت درد ها را با دو پیمانه غزل درمان کند
گریه ها می‌کرد تا امت شود بیدار ، حیف از صدای گریه اش اُمَّت فقط بی‌خواب شد
ما نخوابیم در این لاف زمان ما نکوبیم در باغ مکان ما اگر میل به دنیا بکنیم مرگ ما هست چو بهمان و فلان
ما اين كم و كاست را نمی‌دانستيم دل آنچه كه خواست را نمی‌دانستيم باور كن اگر عنايت عشق نبود دست چپ و راست را نمی‌دانستيم
زمانه تنگ آمد درگیر و دارکوچه ها مقفاگشت تغزل درانحصارکوچه ها زخم هایی دیگر ازسقیفه سرباز زد مادری محصورمانددرحصارکوچه ها