فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنارویی مرا دیوانه کرد
ای مسلمانان به فریادم رسید
طفل هندویی مرا دیوانه کرد
میزنم خود را به آتش بیدریغ
آتشین خویی مرا دیوانه کرد
از حرم لبیکگویان میروم
جذبه کویی مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیم
چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد
#واقف_لاهوری
من اسمِ تو را به مادرم گفتم و گفت
در خواب همیشه میبَری نامش را ...
#مائده_نظامی
قهوهیِ قاجار را بیخود شلوغش کردهاند
تیغِ تیزِ آن نگاهت بیشتر عاشق کُشست
آرشمهدیپور
.
شوم شیرین ز لطف گوهر تو
اگر چون بحر تلخ و شور باشم
اگر غم همچو شب عالم بگیرد
برآ ای صبح تا منصور باشم
تویی روز و منم استاره روز
عجب نبود اگر مشهور باشم
#مولانا
.
خسته دل داند بهای ناله را
شمع داند ، قدر داغ لاله را
هر دلی از سوز ما، آگاه نیست
غیر را در خلوت ما، راه نیست
حال بلبل، از دل دیوانه پرس
قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس
#رهی_معیری
صبح است بیا که در رکابت باشم
ای عشق ، دچارِ التهابت باشم
آباد اگر نمیکنی حرفی نیست
بگذار که تا ابد خرابت باشم
#حسین_فروتن
لو رفته سر زبان مردم هستم
در ورطهی اتهام خود گم هستم
منعم نکنید ابوالبشر جدم بود
من متهم ردیف گندم هستم...
#عشرت_بنی_هاشمی
برخیــــز، تمام شد شب سختیمان
گُل بافته خورشیـد به روتختیمان
لبخنـــــد بزن، پنجـــرهها را بگشـــا
از راه رسیده صبح خوشبختیمان
#حسینمیدری(شهراد)
درد بی مردی....
در خیابــان دید یک خوشکل پسر
دختـــــری پوشیده و چادر به سر
گفت به به پشت لب ها را ببیــــن
کـــــــرده سبز آنجا سبیلی نازنین
من پسر هستم ولی انگـــــار پشم
دارم از تو کمتر اینجا پشت چشم
هست لبهـــای من از تو ســـرخ تر
دختـــــری یعنی تو و من هم پسر
من تمیـــزم از تو هم خوشکل ترم
تو اگـــرچه مـــاده هستی من نرم
گفت دختر؛چون شماها زن شدید
دردی بی مردی به بد جایی رسید
جامعه شد خالی از مــــــرد غیور
رخت بست از بین آقایان غــــرور
چاره این شد دختـــران جای شما
مـــــــرد باشند و شبیه مــــــردها
در چنـــین وضـع و برای این دلیل
می کشم جـــور تو را با این سبیل
تا به چشم مـــــردم این سـرزمین
درد بی مـــــردی نیـاید بعد از این
✍#اسماعیلعلیخانی
Homayoun Shajarian Asemane Abri.mp3
10.83M
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس
ابر، بارانی است از اشک چو بارانم بپرس
تخته دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار توفانم بپرس
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را میگویم از آیینه جانم بپرس
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام
شور و شوقم را از آوازی که میخوانم بپرس
در تب عشق تو میسوزد چراغ هستیام
سوزشم را اینک از اشعار سوزانم بپرس
جز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت
باری از شعر ار نپرسی از شبستانم بپرس
#حسین_منزوی
🌾🌸🌾