eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غلام همت آن شاعرم که مُرد و نیافت برای"عشق" به غیر از "دمشق" قافیه ای
اگر جنگیده بودم دستِ کم حسرت نمی خوردم ولی من بر شکستِ بی جدالِ خویش می گِریَم
مبتلایم کرده ای، درمان نمی خواهم که عشق بی گمان شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست
دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد میان سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد
یک دم دلم ز دردِ تو خالی نمی‌شود من دل ندیده‌ام که چنین مبتلا بُوَد… ❇️
شرحِ حالم را "مصیبت وار" پیگیری کنید مُرده ای را در تَنـی جاندار پیگیـری کنید خاطراتم دود شد اما گذشتیم و گذشت قصه ام را در پُـکِ سیگـار پیگیـری کنید! خودخوری هایِ مرا خودکار میفهمد فقط! حال من را از تَـهِ خودکار.. پیگیـری کنیـد بر تنَم زخم بزرگی هست.. این را نگذرید! زخم را از چنـگِ یک کفتار پیگیری کنید... حرفهای آخرم را... هیـچکس آنجا نبود، گفته ام... از چوبه های دار پیگیری کنید! مادرم تـابِ فِراقـم را ندارد... بَعـدِ من، حالِ او را خواهشاً هربار پیگیری کنید غرق در دریایِ آبی دوچشمِ او شدم قتلِ من را در نگاهِ یار.. پیگیری کنید
مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است عشق هم در دل ما سردرگم مثل ویرانی و بهت مردم گیسویت تعزیتی از رویا شب طولانی خون تا فردا خون چرا در رگ من زنجیر است زخم من تشنه‌تر از شمشیر است مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی عشق تو پشت جنون محو شده هوشیاریست مگو سهو شده من و رسوایی و این بار گناه تو و تنهایی و آن چشم سیاه از من تازه مسلمان بگذر بگذر از سر پیمان بگذر دِین دیوانه بدین عشق تو شد جاده‌ی شک به یقین عشق تو شد مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی
هرچند نمی خواست دلم ، آورمت یاد افتاد فشارم که نگاهم به تو افتاد تو محو تماشایی و لبخند به لب،من از دیدن رویت نشدم بار دگر شاد! برگشته ای انگار حلالت بکنم...نه! جلد من و بام دگری دست مریزاد! حرفی سخنی موعظه ای ،زنگ صدایت از خاطر آشفته ی من رفته پریزاد ویرانه ترین خانه ی شهرم که تب عشق غم ریخت به شالوده ی من خانه ات آباد یعقوب دلم کور شد و بوی عزیزش یکبار نیاورد به همراه خودش باد قرآن پر از خاک لب طاقچه ام که یکباره شب قدر نگاهت به من افتاد
به نام عشق، به پروردگار شور و غزل پناه می برم از شر چشم های عسل سپیده سر زد و در کودتای نافرجام شکست خورده دلم چون همیشه، مستاصل چقدر فاجعه بار است رفته ای و هنوز میان عقل و دل من بپاست جنگ و جدل پس از تو زندگی من نشد شبیه قدیم که سخت خاطره هایت مرا گرفته بغل هزار مرتبه کشتم تو را درون دلم هزار مرتبه دل رفت سمت عکس العمل برای این همه جنگ شبانه خواهم برد شکایت از «تو و دل» را به سازمان ملل
گوشه‌گیران زود در دل‌ها تصرف می‌کنند بیشتر دل می‌بَرَد خالی که در کُنجِ لب است تبریزی
من چه خاکی سر آن خاطره ها بگذارم... تو اگر سایه به دیوار كسی بگذاری؟
تو آبادی و من متروکه،میخواهی خرابم کن بسوزانم ولی تحقیر نه ،در عشق آبم کن نگاه نافذت را دوست دارم منتها از جمع نگاه خیره را بردار بانو کم عذابم کن دهان مردم دیوانه را هم می توان بستن تو با من باش اما بین آنها "هی" خطابم کن! صدای خنده ات لالایی محض است می دانی!؟ فقط با من فقط بامن بخند و غرق خوابم کن شنیدم با تمام شهر میگردی و گفتی نه قبولت دارم اما جای انکارش مجابم کن