مثل یک ویرانه بودم تا که تو پیداشدی
این دل ویرانه را گلخانه کردی عاقبت
همچو یک اتشکده متروک بودم جان من
آمدی این خانه را بت خانه کردی عاقبت
شمع تنها بودم ای زیباترین آهنگ عشق
عشق خود را در دلم پروانه کردی عاقبت
مانده بودم این چنین سر در گریبان با دلم
یک نظر براین دل دیوانه کردی عاقبت
من که یک بیگانه بودم با نگاهی اشنا
ساکن روز و شب میخانه کردی عاقبت
ماه من ای بهترین بازیگر رویای عشق
آمدی و در دلم کاشانه کردی عاقبت
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...
عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را
حسرت دیدنت از دور برایم کافیست
کم نکن از دل من لذت کوتاهش را
من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش
شانه های تو نشانم بدهد راهش را
جرم من باش در این شب که خودش می بخشد
پیش از مدعیان، بنده گمراهش را
مهربان است خدایی که مقدر کرده
عشق کافر بکند مومن درگاهش را
این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند
کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را
همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد
آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را
سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد
مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...
امشب تمام حوصله ام خیس گریه است
باران مرا گرفته در آغوش
و ... نیستی....
کردهای عهد که باز آیی و ما را بکشی !
وقت آنسـت که لطفـی بنمایـے باز آ ..
- بافقے'
ریخت از مستی #چشمان_تو میخانه به هم
خورد آرامشم از زلف سر شانه به هم
#دل_بده عشق بیاموز بهار است هنوز
شاید این بار رسیم آخر افسانه به هم
#مختار_عظیمی
تبِ "اردیبهشتی ات" درآورده لجِ "شهریوری ها" را
ولی "مهرت" شدی "تیری" که می بوسد لب ما "آذری ها" را
گل "اردیبهشتی ام" نفس هایت گلاب اصل "کاشان" است
نکن با عطر خود آجر عزیزم آب و نان "قمصری ها" را
لب ساز و دلت باز و ادا اطفار تو طنّاز و ممتاز است
ظرافت های در رقصِ تو کم کرده ست روی بندری ها را
هم از سوهان "قم" برده ست لبخند ملیحت آبرو را، هم
دل و ایمان و دین "حوزوی ها" و شیوخ و منبری ها را
کنار ساحل دریای چشمت مویت از هفت دولت آزاد است
چرا شورانده ای با "منطقه آزادِ" پیشانیِ خود بابلسری ها را؟!
درآمدزاییِ برخی مشاغل در شمارِ کشته های توست
که رونق داده دکّان پزشکان و هلالِ احمری ها را!
چه فرقی می کند سبز و زرشکی و بنفش و قرمز و آبی؟
که زیبا می کند لبخند پر رنگ و لعابت روسری ها را
#مناجات
#ماه_مبارک_رمضان
توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم
من به ستاری تو سخت جسارت کردم
هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی
بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم
رمضان است و دل از خواب نکندم افسوس
مثل هر سال من از لطف تو غفلت کردم
من از این فلسفه روزه از این فیض عظیم
به همین تشنگی ساده قناعت کردم
روزه هم چشم مرا باز نکرده،نکند
عادتم بود اگر هرچه عبادت کردم
هر چه هستم سر دیوانگی ام میمانم
روزه ام را فقط افطار به تربت کردم
خواستم از عطش روزه بگویم اما
از لب تشنه اش احساس خجالت کردم
روزه ام روضه شد و روضه مرا میکشدم
یاد ان تشنه لب کرببلا میکشدم
🥀🥀🥀🥀
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را
تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را
کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم
افسردگی مطلق هر ثانیه ام را
زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی
نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را
من مرد عمودی زمین بودم و امروز
از مرحمت عشق ببین زاویهام را
در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است
اسم تو سند خورده دل عاریه ام را
توجیه من این است دلم مال خودم نیست
با قاعدۀ عشق بخوان فرضیهام را
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
ای رنگ موهایت طلا، ای طعم لب هایت عسل
من تشنه ی یک بوسه ام ،حی علی خیرالعمل
حی علی خیر العمل ،حی علی خیر العمل
الله اکبر ای صنم ،الله اکبر ای هبل
هر روز با یاد تو هفده بار شاعر می شوم
روزی سه نوبت گفته ام در مدح چشمانت غزل
پیراهنت دشتی پر از گل های وحشی می شود
دشتی که در آن می کند فرهاد شیرین را بغل
ایرانی و هندی برایم هر دو جورش را برقص
ای تاج دارا بر سر و ای خانه ات تاج محل
ای چشم هایت چون دو ببر وحشی مازندران
با رفتنت انداختی مازندران را در هچل
چشمان من در لحظه دیدار با چشمان تو
حیران تر از چشم شتر هایند در جنگ جمل
بیت نهم را با زبان خود به شعرم هدیه کن
ای حرف هایت بی بدیل ،ای شعر هایت بی بدل
بھ روی صورتم گیسـویِ او مهمـان شد و گفتم
خدا دلبستـگانِ رو سیاهشـ را نگـھ دارد ! ..♡
-سامانے'
دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است
پیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من است
پا به رویایم گذار اما مراقب باش...چون
لای اندک شعرها یک قلبِ تنها با من است
سنگ در دریای چشمانم نزن ای خوبِ من
حسِ آرامش به ماهی های زیبا با من است
ناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقص
عشق زیبا میشود وقتی تماشا با من است
سیبِ سرخ از باغِ لبهایت نمایان میشود
چیدنش با باغبان ها بود...حالا با من است
این چنین با عشق ما هم جاودان خواهیم شد...
عشق بازی با تو قبل از قصه گوها با من است
̶̶
دل به هــــرکس میسپارم بـا دلم بد میکند
در جــواب خوبــی ام او ظلم بی حد میکند
دل به هـــرکس میسپـارم میزند زخم زبان
دربروی خنــده ها را با غــم اش سد میکند
درجوانی پیرگشتن اتفــاقی ساده نیست
پهلــوان را غصه ها آری کمـــان قـد میکند
زخــم از بیگانه خوردن صـد برابر بهتر است
دشمنی هـــا با دلـم آنـکه نبــــاید میکند
بس جفا دیـدم مــن از این روزگـار لعنتی
زندگــی با قلب من هـرآنچه خواهد میکند
دل حریف طعنه هــای مردم بی درد نیست
عشق رااین سینه ی سوزان من ردمیکند
آغوشِ تو مرموزترین؛ نقطهے دنیاست..
من ڪاشفم و مشغلهام؛ حلِ معماست..
در رأسِ مَدارِ دل تو؛ خیمه زد عشقم..
در قلّهترین جایِ دلم؛ وِلوِله برپاست..
عشقی ڪه در ابراز، گرفتارِ غرور است..
دیوارِ ڪجے چیده شده؛ تا به ثریاست..
برحاشیهی جلگهے ؛قلبت ڪه نشستم..
دیدم ڪه زمان در طلبِ؛ عشق مُهیاست..
چشمِ سیهت؛ دزد شد و قلبِ مرا برد..
لبخند لبت، سارقِ بر سایرِ اعضاست..
مِهرت ڪه به جان و تنِ من؛ ریشه دوانده..
یڪباره دچار تو شدن؛ هم ڪه مُجزاست..
حالا ڪه شده فتح دلت، ثبت جهانی..
پرچم زدم، آسوده شدم، خانهام آنجاست..
❣
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خوردهی آزار تو هستم
ویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
#افشین_یداللهی
در سیـاهی پـــــرده افتــــاد از رخ تابانتان
شد مسیر ِ کـــوچه روشن تا لـب ِ ایوانتان
کردی از ناز نگاهت روز و شب افسونگری
تـا شوم با سِحر و جادو شاعـر چشمـانتان
نـم نـم بـاد صبـا از بس به مویت شانه زد
میتراودبویخوش از زلف مشک افشانتان
جان به دست ورطه ی تلخ هلاکت میدهد
آن که نوشد قهـوه ی قاجـاری از فنجانتان
سال ها عاشق تر از گنجشککی برچیده ام
روی دست ِ پنجـــره از ریـــزه هـای نانتان
آنقَـــدر نـاز و فـــریبایی کــه هنگام سماع
مـــولوی را دل ربــاید دامــــن چـرخانتان
ای بهشتت سرزمین عجز و عصیان و گناه
آدم عـــاقل نچینـــــد سیـبی از بستـانتـان
در نگـاه ِ بی قـــرارم زل نــزن بانــو عسل
پـاره گـــردانَـد دلـــم را نــاوک مـــژگانتان
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم
نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم
حالت مردمكت بین شدن یا نشدن
ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم
خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل
در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم
همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی
وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم
شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش
تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم
قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید
سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم
خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه
جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم
زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو
آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم
عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا
سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
#ﻋﻠﯽ_ﻧﯿﺎﮐﻮﺋﯽ_ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ
چشم شوخش گر زمانی بر سر ناز ایستد
فتنهای خیزد که از رفتن ، فلک باز ایستد
#مسیح_کاشانی
🌹🌹🌹
برده طاقت از دلم روی مَهَت زیبای من
از شقایق ها سَری ای تک گُلِ مینای من
من ز داغِ عشقِ تو شبها نخوابم تا سحر
خستگیم را ببین در چهره و سیمای من
زُلفِ تو مثلِ غزل لعلِ لبانت چون عسل
می سرایم شعرِ چشمانِ ترا رعنای من
با تو قلبم پر ز مهر و مهربانی می شود
بی تو میمیرم دگر ای یارِ بی همتای من
R🥀