eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من همان نایم که گر خوش بشنوی شرح دردم با تو گوید مثنوی من همان جامم که گفت آن غمگسار با دل خونین لب خندان بیار
🏴 در شام اگـر چه بـی نمازش خواندند مظلوم ترین شهید محراب علی است
هرچند نمی خواست دلم ، آورمت یاد افتاد فشارم که نگاهم به تو افتاد تو محو تماشایی و لبخند به لب،من از دیدن رویت نشدم بار دگر شاد! برگشته ای انگار حلالت بکنم...نه! جلد من و بام دگری دست مریزاد! حرفی سخنی موعظه ای ،زنگ صدایت از خاطر آشفته ی من رفته پریزاد ویرانه ترین خانه ی شهرم که تب عشق غم ریخت به شالوده ی من خانه ات آباد یعقوب دلم کور شد و بوی عزیزش یکبار نیاورد به همراه خودش باد قرآن پر از خاک لب طاقچه ام که یکباره شب قدر نگاهت به من افتاد
سلام.‌ ایام تسلیت و تعزیت✔️🏴🏴🏴🏴
فکری برای وضع بد این گدا کنید باشد قبول من بدم اما دعا کنید هر کار می کنم دلم احیا نمی‌شود قرآن به نیت من بیچاره وا کنید...
در گفت نرو ،گریست دیوار نرو مرغابیِ خانه کرد اصرار نرو از فاطمه اصرار که ای یار بیا از دخترش انکار که اینبار نرو
سحر نوزدهم خون به دل "زینب" س شد فرق بشکافته را دید و دگر غوغا شد
⭐️🖤⭐️🖤⭐️ شیرمرد احد افتاده! کجایی زهرا؟ نام پر عشق تو را برده به لبها مولا... دوره هجر رسیده است به سرفصل عبور لحظه وصل چه نزدیک شده ؛ محضر نور بعد سی سال دلارام‌ به دلدار رسد عاقبت عشق به منزلگه دیدار رسد فاطمه آمده مرهم بزند زخم علی غصه‌دارد به دلش از دل پرخون ولی اشک از چهره ی زینب تو بگیر ای مادر ام کلثوم پریشان ز غم و درد پدر کام عطشان حسین از غم مولا بسته حسنت گوشه ی حجره به دعا بنشسته به ادب دست به سینه پسر ام بنین منتظر؛ بر لب او ذکر الهی آمین بغض تمار چه سنگین؛ شده از این غم پیر پشت در جمع یتیمان همه‌با کاسه ی شیر همه هستند ولی چشم علی سوی خداست آخرین ذکر لبش زمزمه ی یا زهراست @NafasseAmigh ⭐️🖤⭐️🖤⭐️
🌙 کو شب قدر که قرآن‌به‌سر از تنگ‌دلی هی بگویم بعلی ٍ بعلی بعلی...
آیدصدای صیقل شمشیر از کوفه ب گوش داردعلی یک امشبی قوت یتیمان را بدوش
با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود...
آغوش علی خانه امنی‌ست پس از مرگ داخل شوم ای کاش در آن حصن حصینش
گفتی که سکوتت شده باری سر دوشم شاید نشنیدی به تو گفتم که خموشم پیرم به درآمد دل مستانه گزیدم من می نخریدم که به میخانه فروشم در میکده گشتم که تو پیدا بشوی باز گفتند نگردم که مگر شعله بپوشم با آنکه کنارت غم در شعر سرودم سرباز شدم تا که بدانی زره پوشم 🌸اینقدر مزن چنگ به سازی که شکسته است گر نای و نوایی به دلت هست به گوشم
لب هر دخترکی از رژ لب گلگون است دلم از شهر،خیابان به خیابان خون است سوخت در آتش غیرت دل غم‌ پرور ما آه از این درد که‌ در سینه‌ی ما مدفون است
من آمدم به درگهت پر از خطا و اشتباه نظر بکن به دفترم منم غلام رو سیاه گناهکار تر شدم به نسبت گذشته ام امید آخرم تویی،گذشتی از گذشته ام به رسم بخششت ببخش،عهد بستنم دروغ مرا نبر ز یاد خود،خدا در این شب شلوغ جواب میدهی مرا،عذاب می‌کنی مرا به حق سزای آتشم،تو هم خدای ماورا هزار و یک خطای من برابر عطای تو که واجب الاجابتی به ممکن الخطای تو منم که بندهٔ هوا،تویی به هر دلی جدا چه ذکر با صلابتی خدا خدا خدا خدا
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید برای مرگ علی دست بر دعا ببرید نیاز نیست مداوا کنید زخم مرا بر آن مریض خرابه‌نشین دوا ببرید اگر بناست تسلی دهید بر دل من برای قاتل سنگین دلم غذا ببرید دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده کمک کنید مرا در خرابه‌ها ببرید جنازۀ من مظلوم را چو مادرتان شبانه، مخفی و آرام و بی‌صدا ببرید سلام گرم مرا در خرابه‌ها دل شب بر آن یتیم که خوابیده بی‌غذا ببرید به ملک خویش ز بیگانگان غریب‌ترم مرا به دیدن یاران آشنا ببرید سلام من به شما ای فرشتگان خدا به نزد فاطمه با خود مرا شما ببرید
الهــی بر همه دانای رازی به فضل خود ز جمله بی‌نیازی الهــی جز درت جائی نداریم کجا تازیم چون پائی نداریم الهی من کیم اینجا، گدائی میان دوستانت آشنائی الهـــی این گدا بس ناتوانست بدرگاه تو مشتی استخوانست الهــی جان عطّارست حیران عجب در آتش مهر تو سوزان دلم خون شد ز مشتاقی تو دانی مـرا فانــی کــن و باقــی تو دانی فنای ما بقای تست آخر توئی بر جزو و کل پیوسته ناظر تو باشی من نباشم جاودانی نمانم من در آخر هم تو مانی قسمتی از الهی نامه حضرت عطار نیشابوری رحمه اللّٰه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️ 🔴 کوچه‌های کوفه این جزر و مدّ چیست که تا ماه می‌رود؟ دریای درد کیست که در چاه می‌رود؟ این‌سان که چرخ می‌گذرد بر مدار شوم بیم خسوف و تیرگی ماه می‌رود گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است یک لحظه مکث کرده، به اکراه می‌رود آبستن عزای عظیمی است کاین‌چنین آسیمه‌سر نسیم سحرگاه می‌رود امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان یا آفتاب روی زمین راه می‌رود؟ در کوچه‌های کوفه صدای عبور کیست؟ گویا دلی به مقصد دلخواه می‌رود دارد سر شکافتن فرقِ آفتاب آن سایه‌ای که در دل شب راه می‌رود 🏴
به سجده ای دل محراب را گلستان کرد به جای خون سرش داشت لاله می‌ رویید! اگر نماز همان است که شما خواندید علی نماز نمی خواند، راست می گویید
امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم اندازه سی سال میخواهم ببارم چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید من به وصال فاطمه امیدوارم هستند دورم بچه ها!پس محسنم کو تا که بیاید لحظه هارا میشمارم نه سنگ قبری خواستم نه سایبانی مانند زهرا بی نشان باشد مزارم امشب برایم روضه زهرا بخوانید باید بمیرم از غم روی نگارم عباس تو بیرون نرو باید بمانی اصلا من امشب با تو خیلی حرف دارم جان تو و جان زنان این قبیله عباس زینب را بدستت میسپارم در پای او هم سر بده هم دست هم چشم او چادرش سِرّ است سِرّ کردگارم امشب بفکر ناقه بی محملم من گریه کن آن رنگ و روی پر غبارم تو روی نیزه چشمهایت غرق اشک است من در نجف از داغ زینب سوگوارم وقتی صدایت میکند! ای محرم من… جای تو دارد شمر می اید کنارم.. جای تمام بچه های شلاق خوردم.. دارم کبودی تنم را میشمارم.. بانوی یثرب بودم و حالا اسیرم دستان خود را برروی سر میگذارم بی اختیار از هر طرف بردند من را گرچه همه عالم بود در اختیارم سید پوریا هاشمی
سحر بیستم از درد و غم و آه بگو از غم انگیز ترین روز و شب ماه بگو از یتیمی که به شب منتظر و چشم به راه از در و خانه و تنهایی این چاه بگو
همچو طفلانِ يتيمِ كوفه ، من هم آمدم ظرفِ شير اورده ام ، مولا جوابم را بده
سحر بیستم ماه است خدا رحم کند زینب از خنده قاتل بدنش میلرزد
غیبتش شد استخوانی در گلوی شیعیان در تبش هر کس که افتاده ، پریشان آمده کاش در گوش زمین پیچد به زودی این پیام چشم بگشایید که مهدیّ دوران آمده
مَلک به امر خدا سجده بر علی دارد یقین که شکر علی در مسیرِ شکر خداست
🏴 همان لحظه که محراب اتفاقی را خبر می‌داد علی «فزت و رب الکعبه»اش را داشت سر می‌داد
سر بریده ی شبنم به آفتاب رسید همان امید مرا گرم جستجو دارد پ‌ن: وَ إِنْ كانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَلَمْ يُدْنِنِى مِنْكَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى | و اگر مرگم نزدیک شده باشد و عملم مرا به تو نزدیک نکرده،اعترافم را به گناه وسیله خویش به بارگاهت قرار دادم ... 📖مناجات شعبانیه
ای خواب به چشمی که نمی‌خفت بیا ای خنده به غنچه‌ای که نشکفت بیا دیوار و در کوفه زبان شد که مرو امّا چه کنم فاطمه می‌گفت بیا