❣
لذت ببر از این که گرفتار تو هستم
از این که زمین خوردهی آزار تو هستم
ویرانی من فرصت آباد شدن بود
مدیون همین عشق ستمکار تو هستم
#افشین_یداللهی
در سیـاهی پـــــرده افتــــاد از رخ تابانتان
شد مسیر ِ کـــوچه روشن تا لـب ِ ایوانتان
کردی از ناز نگاهت روز و شب افسونگری
تـا شوم با سِحر و جادو شاعـر چشمـانتان
نـم نـم بـاد صبـا از بس به مویت شانه زد
میتراودبویخوش از زلف مشک افشانتان
جان به دست ورطه ی تلخ هلاکت میدهد
آن که نوشد قهـوه ی قاجـاری از فنجانتان
سال ها عاشق تر از گنجشککی برچیده ام
روی دست ِ پنجـــره از ریـــزه هـای نانتان
آنقَـــدر نـاز و فـــریبایی کــه هنگام سماع
مـــولوی را دل ربــاید دامــــن چـرخانتان
ای بهشتت سرزمین عجز و عصیان و گناه
آدم عـــاقل نچینـــــد سیـبی از بستـانتـان
در نگـاه ِ بی قـــرارم زل نــزن بانــو عسل
پـاره گـــردانَـد دلـــم را نــاوک مـــژگانتان
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم
نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم
حالت مردمكت بین شدن یا نشدن
ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم
خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل
در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم
همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی
وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم
شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش
تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم
قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید
سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم
خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه
جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم
زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو
آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم
عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا
سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
#ﻋﻠﯽ_ﻧﯿﺎﮐﻮﺋﯽ_ﻟﻨﮕﺮﻭﺩﯼ
چشم شوخش گر زمانی بر سر ناز ایستد
فتنهای خیزد که از رفتن ، فلک باز ایستد
#مسیح_کاشانی
🌹🌹🌹
برده طاقت از دلم روی مَهَت زیبای من
از شقایق ها سَری ای تک گُلِ مینای من
من ز داغِ عشقِ تو شبها نخوابم تا سحر
خستگیم را ببین در چهره و سیمای من
زُلفِ تو مثلِ غزل لعلِ لبانت چون عسل
می سرایم شعرِ چشمانِ ترا رعنای من
با تو قلبم پر ز مهر و مهربانی می شود
بی تو میمیرم دگر ای یارِ بی همتای من
R🥀
به دیدارم نمیآیی چرا؟
دلتنگ دیدارم...
همین بود اینکه میگفتی
وفادارم وفادارم؟...
#سجاد_سامانی
🌹🌹🌹
عـاقبـت شعلـهے تقدیر، گرفتـارم ڪرد
آخرین بدرقـه ے چشمِ تـو بیمارم ڪرد
صحبتِ پنجرهها فاش شد انگار ایوای
طشتِ رسواییام افتادو نگونسارم ڪرد
قاصـدک آمـد و بر بـاورِ من، غم بارید
در غروبے ڪه پُر از تـو شده، تبدارم ڪرد
چه ڪسے در غزلم رازِ شقایق را ڪاشت؟
چه ڪسے درتبِ عشقِ تو سزاوارم ڪرد؟
چه ڪسۍقرعه به نامِ دلِ رسوا انداخت
وسطِ معـرڪـهے چشمِ تـو اِنڪارم ڪرد؟
شعرم افسون شـده در مثنویِ مرثیه و
خاطراتے ڪه پُر از فندک و سیگارم ڪرد
هے سَرک میڪِشم از پنجرهے بے تابی
عاقبت، رفتنت از بغضِ تو سرشارم ڪرد
گر چه از رازِ تـو و یـاسِ خیـالم گفتـم
غم سراسیمه شد و، شهره ے بازارم ڪرد
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور، ور نه
غم يوسف بكشد، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه، باغ دلم آثار خزان دارد، كو؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را
#حسین_منزوی
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ
ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ
ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ
ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
" بی مزد بود و منّت "، هر مصرعی که گفتم
" یا رب مباد کس را "، ابیاتِ بی مخاطب!
#حسینعلی_زارعی
ساعت قلب من افتاد و دگر کار نکرد
دل من بعد تو دیگر هوس یار نکرد
از زماني كه شدم محرم اسرار دلت
دل تو ياد من عاشق بيمار نكرد
روزهایم همه در حسرت روی تو گذشت
ماتمي جز غم تو روز مرا تار نكرد
کنج این خانه پس از تو همه شب اشک شدم
لب من در غم تو خنده به دیوار نکرد
قول دادی که بيايي دم دلتنگ غروب
شب شد و دیده ولي روی تو دیدار نکرد
بعد از آن از تو و چشم تو فقط خاطره ماند
خاطراتي كه مرا جز به سر دار نكرد
همه شب با تب عشق تو مرا خواب ربود
احدی بعد تو یاد من تبدار نکرد
هرشب از دوری تو میزنم آهنگ وداع
همه گویند که عاشق شد و انکار نکرد
مي روم تا برود ياد تو از خاطره ام
هیچکس بعد تو بر ماندنم اصرار نکرد
نيتت خير است اما بازهم شر مي شود
مي رسي و حال من از قبل بدتر مي شود
تا رسيدن عاشقيم اما نه از آنجا به بعد
مثل دينداري که وقت مرگ کافر مي شود
چون عبور ابر بي باراني از روي کوير
با وجودت حسرتم چندين برابر مي شود
گرچه لبهاي من از بي صحبتي خشکيده است
تا دلت مي خواهد اما گونه ام تر مي شود
از سکوت آنقدر لبريزم ،تصور مي کنم
گوشهايم عاقبت از شدتش کر مي شود
آدمي سرخورده باشد ،ساده مي ريزد بهم
غنچه ی پژمرده خيلي زود پرپر مي شود......
بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را
تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را
کارم شده تلقین بکنم غصه ندارم
افسردگی مطلق هر ثانیه ام را
زیباتر از آنی که به تشبیه بگنجی
نظم تن تو ریخت به هم قافیه ام را
من مرد عمودی زمین بودم و امروز
از مرحمت عشق ببین زاویهام را
در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است
اسم تو سند خورده دل عاریه ام را
توجیه من این است دلم مال خودم نیست
با قاعدۀ عشق بخوان فرضیهام را
میشود خواهشی از خاطره هایت بکنم؟
می گذاری کـه نگاهی به نگاهت بکنم؟
یک نگاه ازهمه ی چشم تو سهمم بشود
حـاضـرم تـا همـه ی عمـر قناعت بکنم
تـو همیشه بـه خداحافظی عادت داری
نکنـد واهمـه داری بـه تـو عادت بکنم؟
چه شده؟ باز تو از دست خودت دلگیری
بگـذاریـد مـن ایـن بـار وسـاطت بکنم
فقط ایـن بـار فقـط، دست مرا رد نکنی
ایـن غـزل را همـه گفتند به نامت بکنم
قاب می گیرم خودم را در همین دیوارها
کهنه عکسی می شوم قربانی تکرارها
انتخاب تار یا... گیتار برمی دارم و
ناگهان گم می شوم مثل نتی در تارها
خسته ام مثل چراغی بی فروغ آویخته
حس یک اعدامی بی جرم پای دارها
حسرت در انفرادی مانده جز یک غصه نیست
حسرت دیدارها و حسرت دیدارها
دامن رؤیا گرفتم گفت: چشمت را ببند...
دستمان در دست هم در فصل شالیزارها...
در اتاقی تنگ جز با یک خیالی زیستن
راه دیگر چیست؟بر زندانی دیوارها
🥀🥀🥀
تکیه گاهم بودی اما
پایه هایت لرز داشت
مثل دیواری که خشت
اولش یک درز داشت
من برایت بادل و جان
عشق ورزی کرده ام
تو ولی گویی که چشمت
با نگاهم مرز داشت
خبر از دل چه بگویم که گرفتار تب است
دل بیحوصله چندیست که جانش به لب است
نه به میخانه رود دل ، نه دگر تشنه به می
نه دگر شوق ملاقات پریسای شب است
پر پرواز دل ما به خدنگی بشکست
گوییا قرعه ی دل ، ناوک میرالغضب است
یار ما را به لب تیغ و کمان برد شبی
چه خوش آید که دلآرام ، پریشان طلب است
شور و مستی نه ز می ، از لب میگون برسد
بوسه بر جام دگرگون شده همچون رطب است
ساغر دل اگر از خون « کویر » است ، بنوش
کو ز مژگان دو خورشید سیه در عطب است
ابري شده چشمم که دلی سير ببارد
تا بعد تو ديگر به کسی دل نسپارد
دنبال يکی باش که مثل منِ بیتاب
تا آمدنت ثانيهها را بشمارد
قويي شود و پر بکشد از شب دريا
بر ساحل آرام دلت سر بگذارد
تا ورد زبانش بشود نام و نشانت
هر روز، تو را گوشهء قلبش بنگارد
او که نه فقط شور بهار تو که حتی
پاييز و زمستان تو را دوست بدارد
من از تو به اين شرط گذشتم که بگردی
دنبال کسی که به خودت دل بسپارد
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خاطراتی که شما دارید، ما را آرزوست!
دشمنان از رو برو خنجر زدند و دوسـتان
کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست
آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است
آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست
حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بیوضوست!
🌺🌺