eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گر چه افٖسانه بُوَد باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانه عشق!
🏴 خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند میان معرکه انگشت تـو نشد پیدا....
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
من یقین دارم همین جا در همین دنیا شبی آهِ این هر شب نخوابیدن بِگیرد دامَنت...!
{شب بود وهوای کربلا عالی بود} { درمصرع قبل جای ماخالی بود}
به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل..
در ڪدامین پرده پنهان بود عشـــق ڪس نداند ڪس نبیند جاے او چون خورشید ناڪَه سر ڪند پر شود تا آسمان غــوغاے او 🐬
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است تَعریفِ مَن از عشْق هَمان بود که گُفتَم در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است دَر مَعرکه اَز سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد این ویژگیِ چَشمِ هُنَرمَندِ حُسین است شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هَمه عُمْر شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَنده حُسین است آهَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است بی روضه ی او حال خوشی نیست ، اَگَرهست از حال گُذَشتیم که آیَنده حُسین است اَز بَس که عَلی نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است دَر جَنگ سَراَفکَنده نَبودیم و نَگَردیم چون بَر سَرِمان یکسَره سَربندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است محسن کاویانی
هر دو به منزلی روان هر دو امیر کاروان عقل به حیله می برد، عشق برد کشان‌کشان
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود
در ڪدامین پرده پنهان بود عشـــق ڪس نداند ڪس نبیند جاے او چون خورشید ناڪَه سر ڪند پر شود تا آسمان غــوغاے او 🐬
ای دل که بی گدار به آب ها نمیزدی بی قایقت میانه‌ ی دریا چه میکنی ؟
آبادی شعر 🇵🇸
شبه برو بخواب دریا خطر داره😊😊😊
مرا جز بی قراری در هوای تو قراری نیست نگاهم کن ببین اطراف دل غباری نیست به قدری غرق زیبایی شدی انگار یک دفعه تصرف کرده دنیا را دلت در انحصاری نیست اگر مختار باشم میدهم چشم و زبانم را برای یک دل عاشق همین هم افتخاری نیست اگر جایی ندارم تا رَوم آنجا بدان عشقم اسیر قلبتان گشتم کزان راه فراری نیست کمی بگذار آزادم برایت نغمه میخوانم که دق کردم عزیز من،قفس جای قناری نیست گناهم چیست وجدانأ به هر راهی زدم شاید به رحم آید دلت اما چرا این عشقْ کاری نیست فراموشت کنم شاید،ولی اما اگر اصلا ببین طرز کلامم را به جز شک حرف جاری نیست به وقت عاشقی کردن تویی شعرم تورا خوانم غزل را چون تو میفهمی که وقت گریه زاری نیست گذر کردم خطر دیدم به هرجایی قدم بردم رسیدم بر سر کویت نشانی از تو آری نیست به هر سختی که شد پیدا شدی نزن حرفی که جای اینکه گویی دوستم اصلا نداری نیست چنانت دوست میدارم که دنیا هم ندارد تاب چقدرش را نمیدانی جهان را بر شماری نیست
«دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی.. لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود...»
چه آمد بر سرِ برهانت ای عشق!! که کم پا در گذارت میگذارند
نمیدانم نهان از من، چه نیکی کرده ای با "دل" که چون غافل شوم از او دوان سوی "تو" می آيد
‌.با همین فاصله ی دور صدایت کردم ای که غافل ز منی _باز هوایت کردم بـار ایـّام فراقـت کـمرم را خـم کـرد بی تو بر جور الم هات ‌کفایت کردم تو اگر ناز کنی یا که جفا _فرقی نیست دل بـی حوصـله را تحـت لـوایت کردم زائـر مـرقـد چشمـان خمـارت شـده ام تو شدی کعبه و در سینه خدایت کردم
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟ بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟ انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی....!!
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم محمد علی بهمنی 🌹🍃😎
جز یاد تو ای حسرت شیرینِ قدیمی باور بکنی یا نکنی از همه سیرم لعنت به بهاری که بدون تو بیاید وقتی تو نباشی به جهنم که کویرم من عاشق این بغض قشنگم به کسی چه؟! گیرم بکند دغدغه ی عشق تو پیرم عشق است که پیرم بکند عشق و بیایی یک بار فقط دست تو در دست بگیرم آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و... از شوق بمیرم که بمیرم...که بمیرم
ای شرقی قشنگ! که شعرم برای توست در بیت بیت هر غزلم رد پای توست احساس می کنم که کمی دوست داری ام تنها دلیل منطقی ام چشم های توست شاید مرا به اسم قدیمی صدا زدی باور کنم پرنده ی من! این صدای توست؟! حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود شعرم همیشه حاصل حال و هوای توست همواره انتهای غزل خوب می شود وقتی که انتهای غزل ابتدای توست در ابتدای چشم تو شعری شروع شد شعری که بیت های قشنگش برای توست.
در حال و هوای همهٔ شهر پناهی جز شعر ندارم چه بخواهی چه نخواهی مانند همین مخرج حرف هِ که خواندی بند آمده اینجا نفست،حال گواهی این یک غزل از زندگی گرد و غباریست جانت به لب آمد؟ بفدای تو الهی