eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اونقد به معجزه بغل معتقد بوده که میگه : " گر چه پیرم ؛ تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم! "
هرچند دیده‌ها را نادیده می‌شماری هر جا که پاگذاری فرش است دیدهٔ ما...
تا شنیدم که تو از شعر خوشت می آید چند وقتی است که یک شاعر پرچانه شدم عقل با عشق شنیدم که نمیسازد پس روز ها عاقل و شب شاعر دیوانه شدم
وصل تو آرزوی ما بود و نصیب غیر شد آنچه نشد حلال ما ، باد حرام دیگران!!!
•○ من همان پنجره رو بہ خیابان بودم کہ شبے بستہ‌شد و رو به کسی باز نشد ! - مهدی فرجی
عشق شاید اشتباهی بین ما باشد ولی گاه گاهی حال ما را اشتباهی خوب کن..
پیش هرکس می‌نشستم حرف چشمان تو بود من نه با تو، با تمام شهر مشکل داشتم..😤
ندیده‌ام به جهان کشوری چو شهر خیال! چه عالمی‌ است که پیوسته یار با یار است...
‌ ‌‌با همه ی بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
با عطر تو من یاد بهشت افتادم آن روز که هرگز نرود از یادم آغوش تو بهترین بهشت من بود ای کاش در آغوش تو جان می‌دادم 😐
دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم
یه سوال؟؟؟؟؟؟ چرا وقتی به ما خوش میگذره عقربه‌های ساعت هیجان زده میشن؟؟؟؟🤔 دقیقا چرا؟؟؟؟
333😍😍😍😍😍
ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟ ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟ نمی پرسی ز احوالم که چونی پریشان روزگارم، با که گویم؟ دلم بردی، غمِ کارم نخوردی خراب است روزگارم، با که گویم؟ ‌‌‎‌‌‎‌‌
🖇♥️ دیدی وقتی آنلاینه، میشینی زل میزنی بلکه پیام بده؟ این حالت رو خیلی قشنگ توصیف میکنه، اونجا که میگه: "دلخوش نشسته‌ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود" 🙈🙈
‏من نشستم برَوی مِی بخری برگردی ترسم اين است مسلمان شده باشی جايی..!
رفتی بگویمت به مدارا نرو بمان..! با بغض خون گرفته مدارا نمی شود.. دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود هر چند می روی، به سلامت نمان برو این عشق دل گرفته به دنیا نمی شود 😔😔😔 علی نیاکوئی لنگرودی
چه فرقی داشت او با من که او را می‌پسندیدی به غیر از کم محلی ها مگر از او چه می‌دیدی برایت شعر می‌خواندم همان را خوانده ای نزدش نمی‌گویم غزل دیگر ،که آخر با چه امّیدی چقدر از سادگی هایم ضرر کردم نمیدانم همین اندازه میدانم که بر حالم تو خندیدی فقط این نکته را گویم جهان دار مکافات است تو با بازی بر احوالم به دور خویش چرخیدی همین الان که می‌خوانم برایت از غزلهایم گمان دارم نمیخوانی عَجب بر من! تو خوابیدی....
شب بخیر ای غزل من که تو هم بیداری مثل ابری که به قلبم تو غزل میباری
من و تو مثل دو تا رودِ موازی بودیم من‌که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی 😔
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد ماه من! بس کن ندیدن های بی اندازه را ...
فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم دیگر به فکر هم‌نفسی جز تو نیستم  عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد  وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم  بعد از چقدر اینطرف و آنطرف زدن  فهمیده‌ام که در هوسی جز تو نیستم یک آسمان اگر چه برویم گشوده است  من راضیم که در قفسی جز تو نیستم حالا خیالم از تو که راحت شود، عزیز! دیگر به فکر هیچ‌کسی جز تو نیستم
کفش‌هایم کجاست؟ می‌خواهم بی خبر راهی سفر بشوم مدتی بی طی بکنم دو سه پاییز در به‌ در بشوم
بی‌گناهی کم گناهی نیست در دیوان عفو ای عزیزان! جرم یوسف پاکدامانی بس است
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی‌رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم
از خیر همدل یافتن دیگر گذشتم غربت نگر هم صحبتی هم دور و بر نیست
دیگر به التیام غزل احتیاج نیست یعنی برای این همه دردم علاج نیست از قصر قلب، عشق به تاراج رفته است سلطان پی محافظت تخت و تاج نیست یا عقل یا که عشق؛  یکی را جواب کن در سرنوشت و ذات دو ضد، امتزاج نیست دیگر به‌راحتی به کسی دل نمی‌دهم پرقیمت است گوهر قلبم، حراج نیست روی خوشی به سوز زمستان نشان نداد بید است هرچه هست در این باغ، کاج نیست در شهر عاقلان که همه کاسبند، هیچ- از عشق دم نزن که برایش رواج نیست با من تمام می‌شود امروز عمر غم دیگر به التیام غزل احتیاج نیست